آلبوم صوتی مذهبی

100 متن روضه و مداحی سوزناک حضرت عباس (محرم 1403)

در این مطلب از رسانه عابدون می توانید جدیدترین و سوزناک ترین متن روضه و مداحی برای شب تاسوعا ویژه حضرت عباس (ع) را مشاهده کنید.

متن روضه و توسل به حضرت ابوالفضل العباس (ع)

تا روی خاک پا کشیدی برادر
*ان شاءالله هیچوقت برادرت جلوت جون نده ها*

تا روی خاک پا کشیدی برادر
تنهایی منو دیدی برادر
با این خجالتی که تو چشاتِ
داری خجالتم میدی برادر

*دیدن هی پاهاشُ جمع میکنه هی خودشئ جمع میکنه*

دارم تمنا میکنم ، اباالفضل
چشامُ دریا میکنم ، اباالفضل
خودم میرم از زیر پایِ لشکر
دستاتُ پیدا میکنم اباالفضل

* چرا دستاتُ پیدا میکنم؟! آخه این دستا قیامت سبب شفاعت امت مادرمه مادرم با این دستا کار داره ..
رسید بالاسرش ، شاید درست نباشه این لفظ شاید به دور از شان امام باشه اما ببخشید دیگه واژه ای نبود این داغ انقدر سنگینِ نوشتن ابی عبدالله گریه زیاد کرد کربلا ..

کنار بدن قاسم جوری گریه کرد از حال رفت بالاسر علی اکبر بلند گریه میکرد وَ رَفَعَ الْحُسَينُ،صَوْتَهُ بِالْبُكاء اما بالاسر عباس دیگه گریه نمیکرد داد میزد .. صرخ الحسین .. چی میگفت؟!.. *

رسیده مادرم ، تورو خدا پاشو بریم حرم
بخاطر رباب ، بخاطر اشکای دخترم

*این دوتارو من کاری ندارم ، این دوتا خیلی اذیت نمیکنه گرچه روضه ست ، اما بعدیش جا داره آدم داد بزنه بعدیشو غیرتی گوش میده*

رسیده مادرم ، تورو خدا پاشو بریم حرم
بخاطر رباب ، بخاطر اشکای دخترم
پاشو یه کاری کن ببین محاصره ست حرم

*ببین همه دور حسین حلقه زدن .. ببین دارن به خیمه ها نگاه بد میکنن ..*

پاشو بریم حرم، عمویِ خیمه
نذار بریزه آبرویِ خیمه
بعد زمین خوردنِ تو یه لشکر
نگاهشون رفته به سوی خیمه

بالاسرت خیلی خرابه حالم
دارن میخندن عزیزم به نالم
داری منو تنها میذاری اما
دلت میاد اسیر بشه سه سالم!

ببین قیامتِ ، حرم مهیای اسارتِ
تنها چیکار کنم ، حرمله اینجا فکر غارتِ
دارن میرن حرم ، ببین قیامتِ

*یه ساله یه عده منتظرِ امشبن .. یه عده منتظرن شب تاسوعا برسه .. بذار راحت بگم حتی یه عده فردا شب خیلی حال گریه ندارن ، میره تا ظهر عاشورا فردا شب سنگینیِ شب دعا و شب مناجاتُ شب قرآنُ شب احیاس .. اما امشب شب گریه ست ..

سقایِ دشت کربلا اباالفضل
دستش شده از تن جدا اباالفضل

حیفم اومد ؛ شب تاسوعا شب ساعتُ زمانُ خستگی نیست . حرم اباالفضل میری نگاه به ساعت میکنی مگه !! اصلا زمانُ نمیفهمی ..

رسید کنار شریعه ، دست برد زیر آب (خیلی این چند بیت بهت میچسبه تورو خدا دل بده) حیفه شب تاسوعا از دستت بره ..*

دریا کشید نعره ، صدا زد مرا بنوش
*عباس به آب رو نزد آب رو زد به عباس .. آب التماس میکرد یه ذره لباتُ تر کن*

دریا کشید نعره صدا زد مرا بنوش
غیرت نهیب زد که به دریا بگو خموش

وقتی که آب را به رویِ آب ریختی
آمد چو موج در جگرِ بحر خون به جوش

*عبارت میگه ورمل الماء علی الماء .. سوال دارم ، چرا نفرموده چرا نمیگه ابی عبدالله آبُ ریخت رو آب؟! ورمل الماء علی الماء یعنی آبُ آوورد بالا محکم زد رو آب به قول یه اهل دلی میگفت انگار میخواست به آب یه سیلی بزنه*

وقتی که آب را به رویِ آب ریختی
آمد چو موج در جگرِ بحر خون به جوش

گفتی به آب ، آب چه بی غیرتی برو
بی آبرو ، به ریختن آبرو مکوش

آوردمت به نزدِ دهان تا بگویمت
بشنو که العطش رسداز خیمه ها به گوش

تو موج میزنیُ علی اصغر از عطش
گاهی به هوش می آید گاهی رود زِهوش

در آب پا نهادمُ بر خود زدم نهیب
گفتم بسوز از عطشُ آب را منوش

باالله بود زِ رشته‌ی عمرم عزیزتر
این بند مشک را که گرفتم به روی دوش

_________________________________

متن روضه و توسل به حضرت عباس (ع)

*یکی از القاب اباالفضل ،اَبَاالقِربَه ست .. چرا به عباس میگن اَبَاالقِربَه ، یعنی پدر مشک چرا به عباس میگن پدر مشک ؟! چون وقتی دستاشُ زدن مثه پدری که بچشُ بغل میکنه مشکُ داد تو شکمش خودشُ انداخت رو مشک همه‌ی حواسش به مشکِ مبادا این مشک پاره بشه ..

نوشتن چهار هزار تیر انداز نه تیرانداز معمولی نه سرباز معمولی .. موکلین شریعه چهارهزار تیرانداز آموزش دیده بودن .. رو کنده ی زانو همه یه هدف داشتن .. الله اکبر ..

اون شمر ملعونُ اون شبث ملعون گفتن نباید این آب به خیمه ها برسه .. هرکی هر کاری میتونه بکنه .. کار به جایی رسید من این یه جمله‌ی مقتل بیچارم میکنه یه مرتبه دیدن فَوَقف العَباس مُتَحیِرا .. دیدن عباس متحیر ایستاد .. چرا متحیر؟! یک نگاه کرد دید مشک آبُ زدن .. آب داره رو خاک میریزه .. دیگه جلوتر نرفت نمیتونه برگرده دست نداره مشک نداره نمیتونه جلو بره چه کنه متحیر شد ..

این یک تیکه‌ی مقتلُ کار دارم ، توروخدا نگاه به صدای من و سینه‌ی خسته‌ی من هرکی هرجوری میتونه من هیچی نگه نمیدارم برای فردا شب همین امشب شب عاشورایِ ما است جوری برای عباس بمیریم که هیچکس نمرده ..

یک نگاه کرد دید دیگه راه به جایی نداره نه شمشیری نه نیزه ای نه مشکی نه آبی نه دستی ، شمر ملعون گفت آب تموم شد قصه ش ، دستم که نداره .. برید کار عباس رو تموم کنید .. اینو مقتلُ العباس مینویسه .. میگه میرفتن عده عده میرفتن دور عباس بدون شمشیر بود اما فرار میکردن .. شمر یقه‌ی یکی رو گرفت گفت مگه نمیگید دست نداره مگه نمیگید مشک آبشُ زدن مگه نمیگید بدن پر از تیره پس چرا کارشو تموم نمیکنید ؟! از اسب نمیندازیدش پایین .. از مادرش عذر میخوام یه نانجیب گفت شمر دست نداره شمشیر نداره اما دوتا چشم داره .. یه جوری نگاه میکنه زهرت آب میشه .. هیچکس جرات نداره جلو بره تا این چشما هست تا شنید چشماش هست ، صدا زد حرمله بیا .. یه کاری میکنم دیگه جایی رو نبینه .. تیرُ زد .. سر عباس رفت عقب .. یه جمله بگم روضه رو خوندن به جایی رسوندن که کلاه خود افتاد سر برهنه شد یه جمله میخوام بگمُ باهم داد بزنیم لا اله الا الله

عبارت مقتل اینو میگه ففلق حامته .. یه جوری عمودُ زد تا ابرو متلاشی شد .. از بالای اسب …

یه سول دارم وقتی با صورت خورد زمین ، تیر کجا رفت .. سر عباسُ متلاشی کرد .. حسین …

وقتی ابی‌عبدالله رسید یک دقیقه منو نگاه کنی من حرفمو زدم هر شهیدی که میومد بالاسرش با یک دست سر رو از روی خاک برمیداشت اما رسید کنار عباس آروم شمشیرشُ گذاشت زمین سرُ گذاشت رویِ زانوهاش .. یک نگاه کرد دید یک چشم با تیر از بین رفته .. تیر رو آروم از چشم زخمی در آوورد .. با گوشه‌ی آستین خون هارو پاک کرد .. دید چشم سالم داره گریه میکنه صدا زد تو چرا گریه میکنی من بی برادر شدم ؟! (من باید گریه کنم تو چرا گریه میکنی)

یه جمله گفته منو بیچاره کرده گفت حسین دارم برای شما گریه میکنم چرا برای من ؟! آخه الان شما سر منو از روی خاک برداشتی .. اما یک ساعت دیگه .. هیچکس نیست سر شما رو برداره ….حسین …

عباس جان حق داشتی گریه کنی آقا حق داشتی گریه کنی هیچکس نبود سر حسینتُ برداره .. یه خواهر داشت زینب اومد برسه سر رو برداره ، اما دیر رسید به گودال .. وقتی رسید که

سری به نیزه بلند است در مقابل زینب

هر کی گره به کار داره .. شبِ باب الحوائجِ .. بیار دستتُ بالا .. فرمود هرجا روضه ی عموجانم عباس رو بخونن میام .. بیار دستتُ بالا :

یا صاحب الزمان .. یا صاحب الزمان ..

_________________________________

متن روضه به حضرت عباس (ع)

تویی که شیر خداوندِ اکبری عباس
تو دستُ بازوی شمشیرِ حیدری عباس

*اگه کار داری امشب هر جا صدا منو میشنوی عباسشُ با همه وجودت بگو ..یه سال صبر کردی تا شبِ عاشورا بیاد .. رفیق از ارمنیِ جا نمونی .. ان شاءالله بریم علقمه ، ان شاءالله آقامون نگاه کنه ان شاءالله قیامت بگن اینا غلام عباسن ان شاءالله مارو به اسم عباس صدا بزنن ..*

حسین را همه جا سیدی صدا کردی
مگر نه اینکه تو او را برادری عباس

نبی ست شهر علومُ درش علی آری
تو شهر خونِ خداوند را دری عباس

به دست هایِ اباالفضلی ات قسم آقا
*خوشبحالِ اون دلی که اسم اباالفضل میاد میلرزه .. هنوز روضه نگفته داد میزنه ؛ بابا قیامت این دستای قلم شده میخواد دست بگیره .. ان شاءالله دستش بیاد تو دستت .. بگه یادته دنیا برای من داد میزدی .. نبودی علقمه چجوری به من خندیدن همچین که از روی اسب افتادم لشکر شادی کرد گفتن دیگه کار حسین تمومه عباس زمین خورد .. رفقا ؛ آقایِ ما خیلی مظلوم کشته شده کم نذارید .. اباالفضل ..*

به دست هایِ اباالفضلی ات قسم آقا
که تو همیشه اباالفضل پروری عباس

چگونه با چه زبان منقبت سرات شوم؟
حسین گفت که عباسِ من فدات شوم

به خُلق احمدِ مختار بر تو مینازد
به رزم حیدر کرار بر تو مینازد

غلط نگفته ام این نکته را اگر گویم
که ذاتِ خالق دانا برتو مینازد

فقط نه دوست به رزم تو آفرین گوید
که خصم در صف پیکار بر تو مینازد

*دستتُ بیار بالا بگو دستمُ بگیر اباالفضل نذار منو از تو جدا کنن .. خیلیا میخوان یه کاری کنن من دیگه عباس نگم .. خیلیا میخوان منو از تو جدا کنن ..

امشب همه اباالفضلی ها رو مهمان کن .. ان شاءالله همین امشب امضا کنه بریم علقمه ..
اومد نزدیکِ خیمه ها هی صداشُ بالا میبره ، هرچی صداش بالاتر میره تو خیمه اباالفضل سرش پایین میره .. (بعضیا فهمیدن من چیو میگم) گفتن عباس ، شمر برات امان نامه آورده ..

عباسم هی خجالت میکشه سرشُ پایین میندازه .. میگه جلو آقام آبروم رفت .. بعد یه عمری بگو سیدی یکی اینجوری بیاد آبروتو ببره خرابت کنه .. ابی‌عبدالله دست روی شونش گذاشت گفت پاشو گفت آقا معلومه این کیه معلومه چیکار داره گفت عباس شدی دوست و دشمن صدات کرد جواب بدی .. اومد آروم آروم از یه گوشۀ خیمه بیرون بره ، (فدا اون چشمایی که امشب برای اون چشم تیر خورده داره اشک میریزه .. ان شالله قیامت اشک نمیریزه .. نکنه امشب ، شبِ تاسوعا آروم باشی ..) بجه ها آروم آروم راه افتادن ، سکینه آروم آروم راه افتاد گوشه خیمه رو بالا زد ، دید امان نامه رو داد دست عمو اما این عموی عالمه .. دیدن امان نامه رو ریز ریز کرد .. گفت من امان نامه داشته باشم ،حسین بی امان باشه .. من امان نامه داشته باشم فردا دستا زینبُ با طناب ببندن ..*

_________________________________

متن روضه و توسل به حضرت ابوالفضل (ع)

دستگیرِ همه خدایِ ادب
دست پروردۀ امیرِ عرب
نسل در نسل خاکِ پای توایم
به تو دادیم دل نسب به نسب

*عمریه با اجدادمون غلام زاده ایم آقا جون ..*

میکند زنده یاد حیدر را
چین پیشانیِ تو وقت غضب
اسد الله کربلا عباس
بنشین با وقار بر مرکب

قد کشیدی همین که بر روی اسب
لشکر کوفیان کشید عقب
تا تو بودی سفر به خیر گذشت
ای نگهبانِ محمل زینب

تا تو بودی رباب اصغر داشت
غرق بوسه سپیدی غبغب
تا تو بودی رقیه معجر داشت
روی دوش تو خواب خوش هر شب

وای از آن لحظه ای که غوغا شد
رفتی و در حریم بلوا شد
سایه ات بین نخل ها گم شد
پسر فاطمه چه تنها شد

تا رسیدی کنار نهر فرات
علقمه در مقابلت پا شد
در کمینت چهار هزار نفر
تیرها در کمان مهیا شد

قد و بالات کار دستت داد
چند صد تیر در تنت جا شد
بی هوا دست راستت افتاد
دست چپ هم شکار اعدا شد

*دستارو انداختن .. همه تیر به چله گذاشتن .. اما در این میان : *

حرمله در شکار چشم آمد
هدفش چشم هایِ شهلا شد
خواستی تیر را برون بکشی
گردنت خم به سوی پاها شد

از سر تو کلاه خود افتاد
یک نفر با عمود پیدا شد
آنچنان ضربه زد به فرق سرت
تا سرِ چینِ ابرویت وا شد

بی دست بر زمین خوردی
سجده گاه تو خاک صحرا شد
تیر ها که کمی فرو رفته
خوب در جسم اطهرت جا شد

بعد سی سال یا اخا گفتی
عاقبت مادر تو زهرا شد
دور تر از تنت حسین افتاد
همه دیدند قامتش تا شد

گفت بر خیز و کاری کن
پای لشکر به خیمه ها افتاد
دم خیمه زمانِ غارت ها

*الهی برای اون خونه ای بمیرم که در خونه شعله ور بود و مادر خونه بین در و دیوار و ریسمان به گردن بابا .. الهی بمیرم خدا اون نامردا کیا بودن یه کوچولوی سه ساله رو گیر آورده بودن .. هی دستاشُ روی سرش میگرفت صورت کوچولوشُ پشت دست قایم میکرد .. بریم خرابه ؟! گفت بابا :*

دلم آغوش گرم تورو میخواد
خرابه سرده و دارم میلرزم
هوا سرده ولی عیبی نداره
من از تاریکیا خیلی میترسم

از کسی که که سر تورو
رو نیزه بست بدم میاد
از اون که دندون تورو
با سنگ شکست بدم میاد

سه سالمه نمیتونم راحت بشینم
سه سالمه نمیتونم درست ببینم
سه سالمه یه عده دنبالم دویدن
سه سالمه گوشواره از گوشام کشیدن
سه سالمه گلوی بابامُ بریدن
هر چه گفتم نزن مرا میزد

_________________________________

متن روضه به حضرت ابوالفضل العباس (ع)

تو زمین خوردی و خوردند زمین اهل حرم
شانه خالی مکن از بار سفر همسفرم

انقدر تیر به تو خورده که پاشیده شدی
شده اعضایِ تو پاشیده شبیه جگرت

به خداوند که غارت زده ام بعد از تو
سرم آماده ی ذبح است فتاده سپرم

آسمان بر سرم آواره شدی میبینی
تکه تکه به زمین ریخته ای ای قمرم

دوش تو جایِ رقیه ست پر از تیر شده
رحم بر چشم تو او کن و چشم ترم

با جوانان بنی هاشم علی را بردم
دست تنها تن پاک تو چگونه ببرم

سفت کردم خواطین گره ی معجر را
همه دلشوره گرفتن ز طرز خبرم
ــــــــــــــــــ
رفتی و بی سر و پاها همگی شیر شدند
فاطمیاتِ حرم بعد تو تحقیر شدند
پای آن پیکر پاشیده ی تو پیر شدند
با عقیله سر یک پوشیه درگیر شدند
ــــــــــــــــــ
دیدی با رفتنت ، چه خاکی شد سرم
دشمن چه بی حیا ، داره میره حرم

اینا از ما یه چیز میخوان
این قوم فتنه خیز میخوان
که بعدِ تو بزارم بگم
اینا از ما کنیز میخوان ..
ــــــــــــــــــ
تا حالا تو دنیا کسی ندیده من گریه کنم
ولی برا غربت تو حالا میخوام زار بزنم

گفتی بودی علمداری کنم ولی نشد ..
برای شش ماهت کاری کنم ولی نشد ..

تو و گریه منو خجالت ، علم رو زمین
همه رفتن برایِ غارت پیش من بشین

هر کاری کردم آب و ببرم ولی نشد ..
شده به قیمت دست و سرم ولی نشد ..

داره زینب میره اسارت حرم رو ببین
همه رفتن برایِ غارت پیش من بشین
ــــــــــــــــــ
شیر افتاد و هزاران گرگ در دور و برش
هر که آمد نیزه ای میکاشت رویِ پیکرش

کار دنیا را ببین کارش به مشک افتاده است
او که اقیانوس هم زانو زده در محضرش

مشک را تا خیمه ها هر طور میشد رساند
حرمله نگذاشت با تیری که زد بر ساغرش

زینب کبری همان کوه حیا مجبور بود
بعد سقا بیشتر باشد به فکر معجرش

روضه ی علی از کنار خیمه میبینید حسین
در کنار علقمه می پاشد از هم لشکرش

غیرت الله است یعنی میرود بر نیزه ها
تا که باشد چند روزی سایه بان خواهرش

_________________________________

متن توسل به حضرت ابوالفضل العباس (ع)

زخمی که داغ رفتن تو بر جگر گذاشت
بر چهره‌ی حسین ، همان دم اثر گذاشت

درجا آقامون پیر شد …

زخمی که داغ رفتن تو بر جگر گذاشت
حسین آقام آقام آقام آقام …

بعد عباس ، حسین غریب شد …

حسین .. غریب کربلا حسین
حسین .. غریب کربلا حسین
همه باهم زمزمه کنیم جان اباعبدالله .. حسین..

روضه خونایی که توی مجلس هستید صدای منو می‌شنوید ، روضه هایی که من و شما می‌خونیم به اندازه‌ی اخلاص و توجه و معرفتمون اثرگذاره… اما هرجا دیدی روضه‌ت نمیگیره از همون روضه هایی بخون که خودشون خوندن .. عین کلمات خودشونو استفاده کن .. اونوقت ببین چه آتیشی به مجلس میفته .. من بشینم کنار امشب حسین روضه بخونه ..

أخا .. ألان إنکَسَرَ ظَهري
این عبارت رو باید اهل علم جلسه برامون معنی کنند که عبارت « وَ قَلَّت حیلَتي » یعنی چی ..
چه بلایی سر آقامون اومده …
چی شد که دیگه نتونست از جا بلند بشه ..
چی شد که هی دور خودش می‌چرخید ..
حسین گفت داداش بیچاره شدم ..

ألان إنکَسَرَ ظَهري وَ قَلَّت حیلَتي ..
نمیدونم چیکار کنم …
چاره ساز همه بیچاره شده ..
حسین آقام آقام آقام آقام …

خوش به حالتون ، چشماتون سالمه دارید برای آقا گریه میکنید ..
گفت حسین جان ، این تیر رو بیرون بیار ..

امشب به این سادگی شعر نمی‌خونم ..
شب تاسوعاست ..
زخمی که داغ رفتن تو بر جگر گذاشت
بر چهره‌ی حسین همان دم اثر گذاشت

یازهرا مددی
شد پاره مثل چشمهای تو عباس ، مشک آب

یعنی چی ؟! چی داری میگی ؟! تیر اگر اصابت هم بکنه فقط سوراخ می‌کنه .. اما حواست نیست ، پیکان داره .. وقتی وارد میشه فقط سوراخ می‌کنه ، حالا گفته تیر رو بیرون بیار ..
حسین با یه دست تیر رو گرفت ، با یه دست قلبشو .. یا زهرا ..

آقا تنهاست دیگه هیچکس نیست ، نه زینب ، علی اکبر ، نه قاسم ، تنهای تنها ، دید عباس رو نمیتونه برگردونه ، دهنه‌ی ذوالجناح رو گرفت برگشت ..
رفقا شما خیال میکنید وقتی حسین رفت ، دشمن هم رفت توی خیمه‌هاشون ؟! ..
دیگه حرفمو گفتم دیگه … هرچی شد
عباس رو بستن به یه نخل ..
تیر اندازان با تیر …
نیزه زنان با نیزه …
تبر به دستا با تبر …
یکبار اینقدر زدند … نخل افتاد ، بستند به یه نخل دیگه …
حسین … کسی آروم نباشه ها … شب تاسوعای ابی عبدالله … روضه قمر بنی هاشم … اینجا نباشیا کربلا باش …
حسین …

خوش به حالتون وقتی رفقاتون خودشون رو میزنند ، شما هستید دستشو میگیرید ، مواظبت میکنید … اما ….
ابی عبدالله که برگشت یه دست به عنان ذوالجناح ، یه دست به کمر ، سکینه دوید توی خیمه بچه ها ، گفت دیگه کسی اسم آب نیاره ، دیگه عمو نداریم … تو خیمه ها کسی نبود دست کسی‌رو بگیره … لطمه به صورت می‌زدند ، گیسوان می‌کشیدند …
حسین ….

از همه‌ی حرفام گذشتم …
امام زمان ، آقا جانم ، شما خودتون فرمودید ببین کجا روضه‌ی عموجانم عباس خونده میشه ، منم توی همون خیمه هستم …
پسر نرجس خاتون … کجا نشستی ، برای عموجانت گریه می‌کنی …

_________________________________

متن توسل به حضرت عباس (ع)

یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ علیه السَلام

دست بر سینه رو به کربُبَلا
السلام علیکَ یا سقا

قمرِ خانوادۀ خورشید
صدقه دارد این قد و بالا

پسر چهارم امیرِ حنین
دست بر سینۀ بنی الزهرا
چشم و اَبروی تو سپاهِ حسین
کاشِف الکرب سیدالشهدا

سیزده ساله فاتحِ صفین
سومین بچه شیرِ شیرخدا
*کارِ جنگ که گره خورد ، یه وقت دیدن از خیمه‌ی امیرالمومنین یکی به دستایِ خود علی بیرون اومد .. سوار بر مرکب رفت گره‌ی کارِ جنگُ باز کرد برگشت .. همه دارن حیرت انگیز نگاه میکنن ، این کی بود! رفت کار جنگُ برگردوندُ برگشت .. امیرالمومنین دستشُ گرفت از مرکب پیادش کرد ، روبند و نقابُ از صورتش برداشت همه ناخودآگاه صدا زدن لا حول ولا قوه الا بالله نگاه کردن دیدن قمر بنی هاشمِ .. اصرار کردن آقا یه بار دیگه آقازاده رو بفرستید میدان جنگش رو ما نگاه کنیم فرمود اِنّهُ ذُخرُ الحسین این بچه ذخیرۀحسینمِ ..*

سیزده ساله فاتح صفین
سومین بچه شیرِ شیرخدا
ارمنی ها مرید نام تواند
شاهدم سفره هایِ تاسوعا

نام تو هم ردیف یا فتاح
چشم هایت مفرج الغما
تو که هستی حسین هم آخر
شد پناهنده بر تو عاشورا

*شاعر بود ، شعرشُ نوشت به این مضمون که عاشورا یه روزی بود کار به جایی رسید همۀ اهل حرم اومدن به عباس پناه آوردن یه وقت به خودش نهیب زد این چه حرفیه زدی .. حسین امامِ تا امام هست کسی به عباس پناه نمیاره .. نوشتن شکوند قلمُ رفت حرم زیارتُ برگشت . در عالم رویا وقتی خوابید حسین بن علی رو زیارت کرد آقا فرمود چرا شعرتُ ادامه ندادی؟! عرض کرد آقا بی ادبی کردم گفتم همه‌ی اهل حرم رفتن تو پناهِ عباس .. گفت نه درست نوشتی .. بذار من بگم تکمیلش کنم .. عاشورا منم رفتم تو پناهِ عباس .. کجا مارو راه دادی امشب ..*

تو که هستی حسین هم آخر
شد پناهنده بر تو عاشورا
سایبانِ مخدرات حرم
پشت گرمی زینب کبری

ایتنی یا کریم انا سائل
مستجیر و بک ابوفاضل

دست گیرِ همه خدایِ ادب
دست پرورده‌ی امیرِ عرب
نسل در نسل خاکِ پای توایم
به تو دادیم دل نسب به نسب

سفره ات بهر سائلان پهن است
صورتت شیر و خال تو چو رطب
میکند زنده یاد حیدر را
چین پیشانی ات به وقت غضب

اسد الله کربلا عباس
بنشین با وقار بر مرکب
قد کشیدی همین که روی اسب
لشکر کوفیان کشید عقب

میشود روضه را تجسم کرد
با کمی فکر روی این مطلب
تا تو بودی سفر به خیر گذشت
ای نگهبانِ محمل زینب

تا تو بودی رباب اصغر داشت
غرق بوسه سپیدیِ غب غب
تا تو بودی رقیه معجر داشت
رویِ دوش تو خواب بود هرشب

تا تو بودی کسی اجازه نداشت
بزند چوب خیزران بر لب
رفتی و بر غرورها برخورد
دستِ نامحرمان ..

_________________________________

متن توسل به حضرت ابوالفضل (ع)

*دست ها از بدن جدا شده .. مشک آبُ داره میاره .. مشک آبُ به دندان گرفته ..*

جز لحظه ای که مشک به دندان گرفته بود
در عمر خویش خنده‌ی دندان نما نکرد

دندان کند کمک گرۀ بسته باز شود
دندان او این گرۀ بسته باز نکرد

*هی با خودش میگه دست دادم ، ولی آب دارم برمیگردم خیمه .. اما یه وقت یه نانجیبی مشکُ هدف گرفت .. دیگه رویِ برگشتنِ به خیمه نداره .. نوشتن چهارهزار نفر حافظ شریعه بودن .. هدف وقتی حرکت میکنه سخته بزننش ولی وقتی یه جا بایسته دیگه راحت میزنن ..*

هدر نرفت زِ پرتاب چله ها تیری
امیرِ علقمه از بس که قد و بالا داشت

همین که در وسط گیر و دار گیر افتاد
عمودی آمد و فرقش شکست

*دست که به بدن نداره .. یه چشمُ خون گرفته .. یه چشم تیر خورده .. آخ بمیرم از رو اسب اُفتاد ‌‌‌‌.. تیرها به بدن فرو میره .. هرجوری بود اومد خودشُ به یه نخل تکیه داد ، یه نانجیبی آروم آروم قدم برمیداره .. داره میاد نزدیک ، صدای پارُ شنید ، چشم ها جایی رو نمیبینه صدای بی رمقش بلند شد .‌. اومد اول کاری که کرد پاشو گذاشت رو پایِ عباس .. آقای فرمود حیف یه زمانی اومدی دست ندارم .. نامرد صداشُ بالا برد .. گفت تو دست نداری من که دست دارم ..

همچین عمو آهنُ بالا برد .. (دیگه من معطل تو نمیشم شب تاسوعاست هرکی هرجوری دوست داره گریه کنه منم روضه مُ میخونم ..) دیگه این زن و بچه نیومدن کنار علقمه عباسُ ببینن .. چطوری بود وضعیت ابی‌عبدالله هم گزارش نداد به زن و بچه ..فقط وقتی برگشت فرمود دیگه این خیمه صاحب نداره .. تا اومدن تو کوفه ؛ سرهارو رو نیزه ها زدن .. یکی سراغ گرفت گفت سر حسین کدومه ؟! نشونش دادن .. صدا زد من شنیدم این آقا یه علمدار داشته همه از هیبتش فرار میکردن ، سر علمدار کجاست؟! گفت نگاه کن گردن اسب حرمله رو .. میگه نگاه کردم دیدم سرُ به گردن اسب آویزان کرده .. هر وقت اسب سر و خم میکنه .. آی قربون محاسنت برم .. حلال کنید شبِ تاسوعاست دیگه .. یه جمله دیگه بگم شهدا فیض ببرن .. ولی همین سر رو نیزه ها ، به گردنِ اسب ها ، آویزه درخت ها ، هرجا که بود ، بازم پناه دخترا بود .. (از کجا داری این حرفُ میزنی؟!) شبی که رقیه رو از بیابون برگردوندن نفسش بالا نمیومد .. نیومد سراغ نیزه ای که سر بابا بود .. اومد زیرِ نیزه‌ی عباس صدا زد عمو صورتمُ ببین .. ببین با رقیه چه کردن .. شبِ تاسوعایی بگو حسین ..*

_________________________________

متن روضه حضرت ابوالفضل العباس (ع)

میگه همچین که بی‌بی روشو از علی میپوشوند، علی خیلی خجالت میکشید.. (من قصد مدینه رفتن نداشتم ..)
آخه این مشکُ که از خیمه ها برداشت، همه بچه ها گفتن عمو داره میره با آب برمیگرده؛
عمو میره دست خالی برنمیگرده..
همچین که این تیر به این مشک خورد؛ دید این آب ها داره از مشک میریزه ..

ای مشک مریز آبرویم ..

حرف از مدینه زده شد امشبم که شب تاسوعاست ، این که گفتم خدا آبرو هیچ مردی رو نبره ‘
خیلی زشته ، خیلی بده مردی قولی بده به هر دلیلی نتونه اون قول رو برآورده کنه ..
همچین که تو دل شب داشت این بدن و غسل میداد، هی میگفت: حلالم کن…

علی رو حلال کن واسه زخم بازوت
علی رو حلال کن واسه درد پهلوت

بمیرم اباالفضل، که نقش زمینی
نه میتونی پاشی، نه این‌که بشینی
کو اون چشم دریا، کو اون مهجبینی
نمیتونی حتی، حسین و ببینی

دو دستت کنارم، تنت روبرومه
چه بغض عجیبی، میون گلومه
بلند شو علم رو، بلند کن اباالفضل
بلند شو که حرفِ، من و آبرومه

رو خاکی تحمل، ندارم ندارم
علم رو رو دوشِ، کی باید بذارم
تو این قوم کافر، ندارم یه یاور
صد آه و صد افسوس، شدم بی‌برادر

تو رفتی و حالا، میگن بی‌سپاهه
بلند شو نفهمن، حرم بی‌پناهه
بلند شو ببینن، هنوز یه نفر هست
نیان سمت خیمه، تا وقتی قمر هست

به اشکم میخندن، به اشک غریبیم
به این اضطرابم, به این بی‌شکیبیم
تو رفتی و حالا، حرم میشه غارت
میپوشه سکینه، لباس اسارت

بدون تو خیلی، برا خیمه بد شد
زدن دخترام و، غرورم لگد شد
همین که سه سالم، دیگه بی‌عمو شد
ببین خواهرم رو، با کی روبرو شد

بلند شو برادر، قرارم رو بردی
همین که بمونی، یعنی آب آوردی

همچین که دید ابی‌عبدالله داره میاد؛ خدای ادبِ .. هیچ جا نداریم حتی بعضیا میگن، حتی تو کربلا هم نگفت اَخا با ذکر اباعبدالله صدا زد داداششُ. بعضیا میگن یبار گفتن اونم کربلا، بعضیا میگن همون یبارم نگفت.
یه همچین آقاییِ …
_از کی درس گرفته؟!
_از امام حسن
چون میدید امام حسن نسبت به برادرش حسین جوری رفتار میکنه انگار حسین بزرگتر از حسنه…
چنان قربون صدقه حسین میرفت امام حسن، فَلذا هیچوقت نگفت داداش.

حالا یه همچین آقایی ببین سی و چندسال تاحالا به حسین نگفته داداش، همش گفته مولا، یااباعبدالله، سیدنا…

حالا دراز به دراز خوابیده از دور دید ابی عبدالله داره میاد… هی این بازوهارو میخواد یه جوری تقلا کنه یه جوری خودشو بنشونه، از دور ابی‌عبدالله گفت: عباسم تکون نخور عباسم؛ خیلی باوفاست…

بیاین مثل عباس برا امام زمانمون باوفا باشیم.
وفای عباس اگه بخوام فقط یه نمونه‌شو بگم، همچین که این غنیمت‌هایی که گرفته بودن رو یزید لعنت الله میخواست پس بده به اهلبیت، همه رو که پس داد رسیده به یه عَلمی،همچین که این عَلم رو نگاه کرد یهو همه دیدن سه مرتبه باصدای بلند فریاد زد:
“الله اکبر ، الله اکبر ، الله اکبر”
_چی دیدی؟!
_گفت:« علمدار این پرچم کی بوده»؟!
گفتند: این پرچم عباسه
گفت عجب یاری داشت…
تاآخرین لحظه هم زمین افتاد این عَلم دستش بود
عَلم نیفتاد، علم بیفته یعنی سپاه حسین بی‌عَلمدار شده…
اینجوری علم و محکم گرفته بود، حاضر نبود یه ذره، خشی، یه تیری به ابی عبدالله بخوره…

از کی یاد گرفته؟!
همچین که کمربند مولا رو گرفته بود، گفت نمیذارم علی رو ببرین…
فلذا امام صادق فرمودن:« انقد نامرد قنفذ با این تازیانش به بازوی مادر ما زد». که امام صادق میفرمایند:« علت شهادت مادر ما فاطمه، همون ضرباتی بود که دست زهرا از کمربند علی جدا نمیشد»…
اینقدر زد تا این دست جدا شد…

_________________________________

متن روضه حضرت عباس (ع)

مِی کمی داشت ولی داشت صبو برمیگشت
*خدا نکنه اینطوری ناامید بشی .. بخاطر همین هر کی بهش توسل میکنه زود جوابشو میده .. نه که خودش نا امید شد نتونست آبُ به خیمه ها برسونه .. *

مِی کمی داشت ولی داشت صبو برمیگشت
مشکِ او پاره شدُ آب به جو برمیگشت

شور افتاد دلِ خواهر او در خیمه
کاش حالا که شده وقت وضو برمیگشت

پهلوان بود ولی خورد زمین با صورت
علم و دستِ قلم کاش به رو بر میگشت

این تکان های سرش تند و مُشدد میشد
تیر در کاسه ی هر چشم نگو برمیگشت

تیغ ها نظم تنش را چه بهم ریخته بود
بر تنش نیزه نمی رفت فرو برمیگشت

خاطرش جمعِ حرم بودُ سرش گرم همه
لشکری دستِ پر از پیکر او برمیگشت

نامردا اومدن پشت نخل .. حضرت داره میجنگه چنان با شمشیر دست راستشو قطع کردن .. شنیدید ولله ان قطعتمو یمینی رو خوند هنوز دست چپش هست شروع کرد جنگیدن با نیزه .. دست چپشم قطع کردن ..حضرت بدن خودشو انداخت روی مشک ها این مشکا تیر نخورن .. شاید بشه این آبُ برسونه به خیمه ..*

مادرش فاطمه آنجا عوض ام البنین
از کنار بدنش مرثیه گو برمیگشت

سر او بند نمیشد سر نی میفتاد
یه نانجیبی وقتی دید دوتا دستاشُ قطع کردن با عمود آهنی ، یا به زبان امروز گرزی ، چنان زد تو سر حضرت .. فرق شکافت .. یعنی فرق متلاشی شد .. بمیرم برات ..*

سر او بند نمیشد سر نی میفتاد
هرکه در غافله میگفت عمو برمیگشت ..

_________________________________

متن روضه حضرت ابوالفضل (ع)

رفته امیر لشکرش را پس بگیرد
از کوفیان آب آورش را پس بگیرد

رفته بگوید تشنگی ها برطرف شد
تا حرف هایِ دخترش را پس بگیرد

یک دستش اکبر بود که کشتند او را
باید که دست دیگرش را پس بگیرد

از مشک باید آبروی رفته اش را
از تیر ها چشم ترش را پس بگیرد

*همه ی نگرانی ها یک طرف نگرانی های زینب یک طرف .. میگه تا عباس دارم غصه ندارم تا عباس بالا سر بچه هاست غم و غصه ندارم .. همین که میدان رفت هول و هراس تو دل زینب اومد .. گفت خدا کنه برگرده ..*

زینب پریشان است بی دستان عباس
حالا چگونه معجرش را پس بگیرد ؟!

حسین آرام جانم …

*اجازه بدید زبان حال بگم .. همین که عباس میدان رفت زینب می اومد معجر های بچه ها رو محکم میکرد .. رقیه بیا معجرت رو محکم ببندم .. سکینه خلخال هارو به من بده عمو داره میره ..

خودش فرمود به اون عالم روضه ی منو اینطور بخوانید :.. مگه تو کربلا بودی چه بلایی سر من آوردن اولین کاری که کردن از پشت یه نخل اون نامرد شمشیرشُ کشید اون دستی که مشک روش بود قطع کرد .. مشکُ به دست چپم گرفتم .. چند قدم جلوتر یه نامرد دیگه دست چپمُ قطع کرد .. نمیخوام مشک رو زمین بیوفته .. مشکُ با دندوناش گرفت .. میدونه اینا الان سراغ مشک میان ، همینطور که با دندون گرفته بود نامرد حرمله چشمهایِ قمر بنی هاشمُ نشونه گرفت ..
چشم نابینا شد دیگه جایی رو نمیبینه ..
کجا بره ؟! .. گفت فقط یه کاری میکنم مشکُ کسی تیر نزنه .. سرشُ پایین آورد مشکُ تو بغلش گرفت کلاه خود از سرش افتاد ..

گفتن اینجوری نمیشه .. این مشکُ رها نمیکنه .. باید یه بلایی سرش بیاریم مشکُ رها کنه .. همه ی بدنش مشک و پوشونده بود .. گفتن الان یه بلایی سرش بیاریم مشکُ رها میکنه .. یه مرتبه یه صدایی بلند شد .. همینجوری که خون از فرقش میرفت مشکُ تیر بارون کردن .. افتاد رو زمین گفتن اینجوری نباید رهاش کنیم ، انتقام علی رو باید از عباسش بگیریم .. کیا شمشیر دارن ؟!.. کیا نیره دارن ؟!.. کیا کعب نی دارن ؟! همه اومدن .. انقدر به بدن عباس زدن …

سقای دشت کربلا اباالفضل
دستش شده از تن جدا ابالفضل

یک گل کنار علقمه فتاده
دستش شده از تن جدا اباالفضل

چهارتا صورتِ قبر کنده بود اول میومد سر بچه ی اولیش می نشست گریه میکرد ، گریه هاش که تموم میشد میرفت سر قبر دومی سومی اما چهارمی که میرسید میگفت عباسم من برا تو گریه نمیکنم .. آخه تو گریه کن داری .. آخه تو مادر داری .. منِ ام البنین مادرتم .. برا حسینی گریه میکنم که مادر نداره ..

آرزوی قمرت نقش بر آب است حسین
بعداز این خیمه ی خورشید خراب است حسین

دست عباس که افتاد حرم ریخت بهم
نگرانی پس از این حفظ حجاب است حسین

مشک ساقی هدف تیرُ کمان ها شده است
گوییا بخت علمدار به خواب است حسین

آب پاکی به روی دست ابالفضل که ریخت
ناله ی اهل حرم وای رباب است حسین

حرف تاراج حرم در دل لشگر پیچید
گوییا غارت این خیمه ثواب است حسین

عاقبت خیمه ی خورشید ستونش افتاد
بعد از این ام بنین خانه خراب است

حسین….

_________________________________

متن روضه و توسل به حضرت ابوالفضل العباس (ع) شب تاسوعای 1403

یا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِكْشِفْ كَرْبى بِحَقِ اَخْیكَ الْحُسَیْنِ

همیشه روی لبم ذکر یا اباالفضل است
چرا که حضرتِ مشکل گشا اباالفضل است

دو دست داده به راهِ خدا و پس چه عجب
اگر که معنیِ دستِ خدا اباالفضل است

به جمله جملۀ یا كاشِفَ الْكَرْوب قسم
که استجابتِ صدها دعا اباالفضل است

*جانم اباالفضل.. چقدر منتظرِ همچین شبی بودم شبِ عباس بیاد .. به همه میگم نوکر اباالفضلم .. خدا ما رو از سایۀ دستِ بریده اش جایِ دیگه نبره ..*

نمونه است اباالفضل و درِ مسیرِ حسین
کسی که شد همه چیزش فدا اباالفضل است

از ابتدا به من آموخت مادرم تنها
دوایِ دردِ گرفتارها اباالفضل است

چه ترس دارد از آتش ، چه ترس از دوزخ
اگر شفاِعتِ هر شیعه با اباالفضل است

*فردایِ محشر تو اون شلوغیا میگن همه چشمارو ببندین سر هارو بندازین پایین
چه خبره؟.. همه کارۀ محشر میخواد بیاد .. میخواد مادرمون فاطمه بیاد .. وقتی بی بی واردِ محشر میشه پیامبر میگه عزیزِ دلم برا شفاعت چی آوردی؟.. میفرماید دست بریدۀ عباس بسنده میکنه..*

چه ترس دارد از آتش ، چه ترس از دوزخ
اگر شفاِعتِ هر شیعه با اباالفضل است

خود امام زمان گفته است می آید
به مجلسی که در آن ذکرِ یا اباالفضل است

بگیر ذکر اباالفضل با امام زمان(عج)
ببین که بر لبِ آقایِ ما اباالفضل است

*فیض ببرن همه گذشتگان ، اونایی که سال های قبل با ما بودن ، سینه میزدن ..:

سقای دشت کربلا ، اباالفضل ..
دستش شده از تن جدا ، اباالفضل ..

*خواهرا و برادرا با آقاتون حرف بزنید .. خودش فرمود هر وقت خواستید روضۀ منو بخونید اینطور بخونید :هر کی میخواد از بلندی رو زمین بیوفته ناخودآگاه دستشُ جلو میاره .. من دست نداشتم
تیر به چشمم بود .. یا الله ..*

چو دید تشنۀ لب هایِ خشکِ او دریاست
به آب خیره شد و ناله اش زِ دل برخواست

که آب از چه نگردیدی از خجالت آب
تو موج میزنی و تشنه یوسفِ زهرا

ز یک طرف تو زنی نعره از جگر در بحر
ز یک طرف حرم بانگ العطش بر پاست

قسم به فاطمه هرگز تو را نمی نونشم
که در تو عکس لب خشک سیدالشهداست

ز خون دیدۀ من رویِ موج بنویسید
که از تمامی طفلان تشنه تر سقاست

خدا گواست که با چشم خویشتن دیدم
سکینه را که لبش خشکُ دیده اش دریاست

درون بحر همه ماهیان به هم گویند
حسین تشنه و سیراب وحشیِ صحراست

نوشته اند به لب هایِ خشک من ز ازل
که تشنه کام گذشتن زِ بحر شیوۀ ماست

ز شیرخواره برایت پیام آوردم
پیام داده که ای آب غیرت تو کجاست؟

صدای نعرۀ دریا به گوش جان بشنو
که موج آب هم این طرفه بیت را گویاست

سلام خالق منّان سلام خیر النّاس
سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس

_________________________________

متن روضه و توسل به حضرت ابوالفضل العباس (ع)

دیدی یکی که مضطرِ ، وقتی یه کاری بهش میگن هی با خودش مشق میکنه تا اون کارُ انجام بده ..
مشکُ به دست گرفت اومد کنار شریعه هی می گفت عباس عجله کن علی اصغر داره بال بال میزنه .. همه بچه ها منتظرن عمو آب بیاره ..
با یه عشق و امیدی مشکُ زد تو آب بعضیا میگن آبُ رو دست گرفت یادِ لبایِ تشنۀ حسین افتاد .. ای آب خیلی بی معرفتی .. اسب تربیت شده است تا صاحبش آب نخوره ، آب نمیخوره .. خواست یه کاری کنه این حیوان آب بخوره مشکُ تو آب زد … مشک خشکیده رو نرم کرد آروم آروم آبُ ریخت
صدا بلند شد .. نگاه عباس سمت خیمه هاست ، همچین که مشکُ برداشت از شریعه بیرون زد ..

یه عده ای کمین کرده بودن .. چهار هزار تیر انداز .. دستِ راست عباسُ قطع کردن .. گفتن الان کارش تمومه … اما لشکر حیرون موندن دین یه دست دیگه مشکُ گرفت .. عباس هرجور شده آبُ باید برسونی خیمه .. رباب داره دق میکنه .. عباس تو قولت قوله .. دست دیگه شُ بریدن .. خم شد با دندوناش مشکُ گرفت .. اما یه جا امید عباس نا امید شد ..

میدونی کجا؟.. یه وقت دیدن تیر اندازا دارن مشکُ تیر میزنن .. این مشک آروم آروم سبک داره میشه .. تیر تو چشم شه .. دست تو بدن نداره .. سر و صدا بلند شد گفتن عباسُ سپه سالارشُ زمین انداختیم .. تو اون گرد و خاک .. تو اون شلوغیا .. خاک و خون گل درست کرد .. داره هی بازو شو زمین میکشه .. یوقت شنید یکی آروم آروم داره جلو میاد .. همچین که رو زمین افتاد .. بازوهاشو رو زمین میزد .. تیر به چشمشه .. یه وقت حس کرد یه نفر پاشو رو پایِ عباس گذاشته .. گفت بلند شو مگه تو همونی نبودی که لشکر جرات نمیکرد به سمتِ خیمه بیاد از ترس تو .. بلندشو ببینم عباس تویی؟..
فرمود : نامرد موقعی اومدی که من دست در بدن ندارم .. گفت اگه تو دست نداری من دارم.. عمودُ بالا برد .. یجوری به فرقش زد .. وقتی سرها رو بالا نیزه زدن یه سر رو نیزه بند نمیشد ..
حسین ….

_________________________________

متن زمزمه و توسل به حضرت ابوالفضل العباس (ع)

تو رویِ خاک پا کشیدی عزیزم
تنهاییِ منو دیدی عزیزم
با این خجالتی که تو چشاتِ
داری خجالتم میدی عزیزم

دارم تمنا میکنم اباالفضل
چشامُ دریا میکنم اباالفضل
خودم میرم از زیرِ پایِ لشکر
دستاتُ پیدا میکنم اباالفضل

رسیده مادرم تو رو خدا پاشو بریم حرم
به خاطر رباب به خاطر اشکای دخترم
پاشو یه کاری کن ببین محاصره ام

پاشو بریم حرم عمویِ خیمه
نزار بریزه آبرویِ خیمه
بعد زمین خوردن تو یه لشکر
نگاهشون رفته بسویِ خیمه

بالاسرت خیلی حالم خرابه
دارن میخندن عزیزم به نالم
داری منو تنها میزاری اما
دلت میاد اسیر بشه سه سالم؟؟

ببین قیامته ، حرم آمادۀ اسارتِ
تنها چیکار کنم هرکسی اینجا فکر غارتِ

سرشو بالا آورد ، هر کسی از صبح رو زمین افتاد حسین آورد تو خیمۀ دارالحرب .. لب ها مثلِ ماهی بهم میخوره .. صورت خاک آلوده ، گفت آقا من تا حالا رو حرفت حرف نزدم .. گفت آقاجان اگه میشه منو سمتِ خیمه ها نبر .. عزیزم علی اکبرُ با اون وضعیت برگردوندم خیمه چرا میگی نه؟؟ … گفت آخه از رویِ بچه هات خجالت میکشم .. (من یه چیز میگم نمیدونم چیکار میکنی!!..) فرمود: فاطمه جان یه عده ای میان مرداشون برا حسینت مثلِ زن جوان مرده داد میزنن!..

گفت آقا گریه م برا این نیست که دستمو بریدن ، چشممُ تیر زدن .. گریه م برا اینه من که نوکر شمام رو زمین افتادم شما بالاخره اومدی سرمو به دامن گرفتی اما ساعتی دیگه تو گودال .. تو تک و تنهایی .. کی سرت رو به دامن میگیره؟..
میخوام بگم اباالفضل ، سر حسینُ دامن نگرفتن ، سر حسینُ دست به دست گردوندن ..

_________________________________

متن روضه و توسل به حضرت ابوالفضل العباس (ع)

خدا شاهده محاله کسی امشب از در خونه اباالفضل دست خالی برگرده.. از عالمایِ بزرگه میگه در مجاورت حرم ابی عبدالله خواب دیدم درعالم رویا ، رسول خدا دور تا دورشُ گرفتن ، ملائک هستند ، یه ملک نزدیک اومد عرض داشت یا رسوالله حامل پیغامم از آقازادتون قمربنی هاشم .‌

گفت آقاجان عباس سلام رسوند میگه همسر حاجی “آل کبه” تو حرم من پناهنده شده بچه ش از دنیا رفته اما چنان داره ضجه میزنه میگه عباس من کاری به این حرفا ندارم از تو برمیاد بخوای مرده ام رو زنده کنی .. آقا چیکارکنم ..
پیغمبرفرمود اجازه بده از محضر حق تعالی باید سوال کنم ‌…
سوال کردن خبرآوردن یارسول الله به عباس سلام برسون بگو عمر این جون دیگه تمون شده .. این ملک با احترام این پیامُ گرفت رفت حرم اباالفضل . این عالم میگه دارم میبینم این صحنه هارو دوباره دیدم این ملک اومد سرشُ پایین انداخت عرضِ داشت یا رسول الله ، اباالفضل یه پیغام دیگه ام داده ؛ میگه به خدا بگو یا منصبِ باب الحوائجی رو از من بگیر .. یا اگه کسی مثل این مادر دلسوخته اومده درِ خونم گره شُ باز کنه .. آخه من جوابِ ناله های این زنُ چی بدم ..

میگه پیغام رسوندن. حق تعالی سلام رسوند به اباالفضل بگو نه ما منصبی که بهت دادیم ازت پس نمیگیریم .. عمر این جوان تموم شده بود ، اما به عشقِ تو سی سال به عمرش اضافه میکنم ..
میگه از خواب بیدارشدم ، گفتم برم ببینم چه خبره حاجی آل کپه معروف بود سراغشُ گرفتم اومدم درِ خونش دیدم مشغول عزاداری اند گفتم چی شده؟ گفتن جوانِ حاجی دیشب از دنیا رفته … منتظریم مردم جمع بشن برا تشیع جنازه.. گفتم جون کجاست؟.. گفتن تو اتاق مجاور کفن کردن آمادۀ تشییعِ .. گفت من یه همچین خوابی دیدم حاجی آل کپه کجاست؟.. آوردنش ، سلام کردم گفتم حاجی همسرت کجاست؟.. گفت مثل دیوانه ها رفت تو حرم اباالفضل .. هی هرچی بهش گفتم زن ، عمرش تموم شده .. گفت من کار ندارم از عباس برمیاد مرده زنده کردن ..
گفتم حاجی من یه خوابی دیدم حتماً ناله هاش کاری شده .. اومدیم تو اتاقی که جوانُ کفن کرده بودن .‌. دیدم این پسر نشته داره این بندی که به دهانش بستن رو باز میکنه .. حاجی به گریه افتاد .. یه مرتبه دیدم خانمش داره از حرم برمیگرده .. گفت حاجی دیدی شفایِ پسرمُ گرفتم .. گفتم تو از کجا خبرداری ..‌ تو که هنوز پسرتُ ندیدی .. گفت تو حرم انقد ناله زدم از هوش رفتم یه وقت دیدم یه آقایی بی دست بالا سرم ایستاده .. فرمود پاشو مادر ، بچه ت خوب شده .. خدا عمر دوباره بهش داده ..
آره عزیز دلم هرکی دم خونه عباس بره نا امید برنمیگرده .. اما بمیرم برای این آقایی که خودش نا امید داشت میومد.. امید عباسُ نا امید کردن..

مشکُ به دندان گرفته .. وقتی نانجیبا دست از بدنش قطع کردن .. عجب عبارتی براش به کار بردن اباالقربه .. یعنی بابایِ مشک .. خودشُ روی مشک انداخته یعنی با زبان بی زبانی داره میگه اگه تیر دارید به من بزنید .. بزارید این آبُ برا رباب ببرم .. بزارید این آبُ برا رقیه ببرم .. اما یه لحظه وقتی نانجیب تیر به مشک زد ..

عبارتی که نوشته بعضی از مقاتلِ ، چهار هزار تیرانداز بودن .. کاری با عباس کردن مقاتل نوشتن “کلقنفذ” مثل جوجه تیغی این بدن پر از تیر شده …

میگن ابی عبدالله وقتی اومد نشست روی خاک ها .. دیدن یک به یک این تیرهارو داره جدا میکنه.. بعضی از روایات نوشت مشک به سینه دوخته شده بود…

_________________________________

متن روضه و توسل به حضرت ابوالفضل العباس (ع)

مانده ام بعد تو ای ماهِ دل آرا چه کنم
ماهِ من گر که نیایم به تماشا چه کنم

ای علمدار مرا بی تو علمداری نیست
دیده بستی و نگفتی منه تنها چه کنم

پسر اُم بنین هر طرفی ریخته ای
کرده دشمن همه جا هلهله برپا چه کنم

*میگن ابی عبدالله کنارِ بدن خم شد همه لشکر دارن نگاه میکنن.. ببین حسین چیکار میخواد بکنه؛ عباس با اون وضع رو زمین افتاده باز این بدن میترسن .. کسی جرأت نکرد بیاد جلو ببینه چی شده کاره عباس تموم شده یانه ‌.. همه منتظرن ببین ابی عبدالله چجور حرف میزنه.. میگن دیدن تا خم شد رو زمین ، دست به کمر گرفت .. گفت : *الان انکسر ظهری* دیگه کمرم شکست .. *فبكى بكاءً شدیداً عالیاً ..* هرچی بلند بلند ناله میزد گریه میکرد ، برای اینکه گریه حسین به دل بعضی از اینا اثر نکنه یه مرتبه دستور داد گفت همه کف بزنید .. همه هلهله کنید..

میگن یه نفر تا ابی عبدالله کنارِ بدن نشست هی میگفت واعباسا .. یه مرتبه یه نانجیب گفت : های حسین چیشد اون عباست که بهش می نازیدی؟.. علمدارت چیشد؟.. یه نفر از اون طرف بلند شد داد زد گفت علمدار رو زمین افتاد هرکی میخواد سمت خیمه ها بره دیگه میتونه .. یه مرتبه دیدن ابی عبدالله دستُ و پا گم کرد .. عباسم هی داره خودشُ رو زمین تکون میده گفت داداش برو ‌..

گر بمانم به حرم پس که تو را جمع کند؟
پیش تو گر که بمانم حرمم را چه کنم؟

هرچه گشتم منِ سرگشته سرت نیست که نیست
نه سری مانده تو را ، نه قد و بالا چه کنم

عضو عضو بدنت رابه کناری چیدم
تازه اندازۀ اصغر شدی سقا چه کنم

مَحرَمَم خیمۀ من پر شده از نامحرم
گر به غارت برود زیورِ زن ها چه کنم

ای به قربان سرت فکر سر بازارم
گربه به بازار رود زینب کبری چه کنم

فرمود هر سواری بخواد از اسب به زمین بیوفته اول دستاشُ جلو میاره صورت آسیب نبینه .. اما برای گریه کنام بگو تمام تنم پر از تیر بود .. تیر توی چشمم دست در بدن نداشتم .. وقتی با عمود آهن به فرقم زد .‌.

_________________________________

متن زمزمه و توسل به حضرت ابوالفضل العباس (ع)

یاعباس ..
رباب تویِ خیمه میخونه لالایی
هنوز داره اون داره میگه با آب میایی
دو تا دستات اینجاست خودت پس کجایی؟..

یاعباس ..
هنوز باورم نیست کنارت رسیدم
از اون قامتِ پهلوانِ رشیدم
روی خاکا چیزِ زیادی ندیدم

کنار تو آخر قدم خم شدعباس
چجوری زدن که تنت کم شد عباس

میدونی که راهی به جز این ندارم
سرت رو نگه دار تیر و در بیارم

اباالفضل .. اباالفضل ..

یاعباس ..
پاشو تا ببینن هنوز لشکری هست
پاشو تا تویِ خیمه ها دختری هست
پاشو تا که روی سرها معجری هست

یاعباس ..
پاشو تا رقیه نرفته خرابه
از الان رو با زوی زینب طنابه
ته این اسرات به بزم شرابه

پاشو تا نبینی رو نیزه سرم رو
زیرِ سم اسبا تنِ دخترم رو

پاشو تا کسی چشم به خیمه ندوزه
پاشو تا تو آتیش رقیه نسوزه

_________________________________

متن روضه و توسل به حضرت ابوالفضل العباس (ع)

 

شبِ توسل به قمر منیر بنی هاشم بزرگواری که مظهرِ ادبِ ، مظهرِ اطاعتِ .. ان شالله نظر کنه ما هم دست خالی از جلسه بیرون نریم ..

یه بزرگی این مطلب رو فرمود گفته بود که اگه رفتید کربلا مواظب باشید کم نرید زیارت قمربنی هاشم ، توازن برقرار کنید بین زیارتِ قمربنی هاشم و زیارتِ سیدالشهدا . نه فقط ام البنین ناراحت میشه که زهرایِ اطهر ناراحت میشه ..

مظهرِ اطاعتِ .. چون زمانِ معصومین کشته شده حرف نداره اصلاً ، تو تاریخ نگاه کنید هیچ سخنی ازش پیدا نمیکنید. ساکتِ ، مطیعِ محضِ .. لذا سیدالشهدا روش انقدر حساب میکنه..

همه عالم ، انبیاء گذشته با ماجرای سیدالشهدا دلشون محکم‌شده فراوان کتاب نوشته شده در رابطه با اینکه چه پیغمبری چی شنیده راجبِ سیدالشهدا.. همه عالم دستشون سمتِ سیدالشهداست .. ولی میگیم *یا کاشف الکرب عن وجه الحسین* اون کاری که باباش برا پیغمبر انجام میداد . خیلی شباهت به پدرش داره ..

همونجور که پیغمبر اکرم روحی له الفدا دلگرم بود به امیرالمومنین ، مضطر میشد در نبود امیرالمومنین ، سفر میرفت امیرالمومنین میفرمود *اللهم لا تمت ابني، حتى ..* اون جایگاه رو قمر بنی هاشم برا سیدالشهدا داده .. لذا مصیبتش برا سیدالشهدا سنگینِ .. مصیبتِ داغِ برادر فقط نیست مصیبتِ داغِ تکیه گاهِ .. *يوم‌ البوالفضل‌ الستجاره‌ بهي‌ الهدي‌ ..*

*یا کاشف الکرب عن وجه الحسین انظر الینا ..* ما با حاجت اومدیم تو مجلست .. هم مریض سفارش کرده هم امثالِ من مریضی روحی داریم سرطانِ گناه داریم .. نگرانِ عاقبتمون هستیم ..

یا کاشف الکرب عن وجه الحسین ..

به اون امیدی که بچه های سیدالشهدا به تو بستن ما رو از درِ خونت ناامید نکن ..

همه رفتن میدان جنگیدن علمدارِ سپاه سیدالشهدا قمر بنی هاشم مونده .. همه رفتن (خیلی این تلخ بود برا قمر بنی هاشم) فرمانده زنده بمونه همه نیروهاش به بدترین شکل ظاهری کشته بشن .. ما گاهی دیدیم یه فرمانده گردان از خاطرات جنگ تعریف میکنه میگه مثلا پنج تا از بچه هام موندن نتونستم برشون گردونم زار میزد .. غیرت مثلِ غیرت حضرت عباس که پیدا نمشه . یک یک نیروهای لشگرش برن میدان اینطور پرپر بشن ..

دیگه وقتی دید امام حسین سلام الله علیه تنها شده ، چند تا وظیفه سنگین دیگه هم داشت ؛ حفاظتِ از خیام .. یه وظیفه دیگه ام داشت که بهش میگیم *ابوالقربه ..* پدرِ مشک .. هر کدوم این بچه ها که از خیمه میومدن بیرون تو نگاهشون توقع بود ازش .. صدای العطش دلِ امام حسین رو میسوزوند ولی عباس رو آب میکرد .. توقع ازش داشتن .. صدای العطش بچه ها اذیتش میکرد ..وقتی دیدامام حسین تنها شده .. قربونِ ادبت برم ..

_________________________________

متن روضه و توسل به حضرت ابوالفضل العباس (ع)

اومد فاصله شُ حفظ کرد از سیدالشهدا ، قدش بلند بود جلو زیاد نمی اومد .. سر مبارکش رو هم پایین انداخت .. عرض کرد *فَقَالَ الْعَبَّاسُ قَدْ ضَاقَ صَدْرِي وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَيَاةِ..* سینه ام سنگینی میکنه .. صدای العطش بچه ها منو اذیت میکنه .. از این دنیا خسته شدم .. بزار برم جونم رو فدات کنم .. این تعبیر استثناییِ برا سیدالشهدا که تا اذن گرفت *بک الحسین بکا شدیدا ..* فرمود: *يا أَخِي أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي وَ إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِي..* لشگر می پاشه .. (کار کرد لشگر چیه؟! کارکرد لشگر اینه که جلو هجوم رو میگیره تا یدونه عباس داشت خیمه ها امنیت داشت ..) لذا درست فرمود : أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي وَ إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِي.. سیدالشهدا یه نگاهی کرد فرمود حالا که میخوای بری *فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ ..* بال درآورد .. وارد میدان شد ..

*لا أرهب الموت إذا الموت رقا ..* بترسم از مرگ!! مرگ منو بالا میبره در راهِ این آقا .. *حتى أواري في المصاليت لقي* میام که زیرِ شمشیرهاتون دفن بشم .. *نفسي لنفس المصطفى الطهر وقا..* اومدم جونم رو فدای پیغمبر و بچه ی پیغمبر کنم .. *إني أنا العباس أغدو بالسقا..* اومدم آب ببرم فعلا با شما کاری ندارم ..

*ولا أخاف الشر يوم الملتقى..* از مرگ نمی ترسم .. شریعه طوری که اطرافش رو آب گرفته گلِ نمیشه نزدیک شد . از چند جای خاص فقط میشد نزدیک شد لذا راحت میشد اونجا رو کمین گرفت و بست از چهار هزار تیرانداز عبور کرد .. وارد شریعه شد . اسب واردِ آب شد ، پر کرد مشکُ ..

دستِ من خورد به آبی که نصیبِ تو نشد

داشت از شریعه میومد بیرون چهار هزار تیرانداز او رو کمین گرفتن .. وقتی اسب داره میاد بالا از این اسکله کوچیک به اسم (مسنا) اولین چیزی که به چشم میاد سر و صورتِ .. شروع کردن به تیر اندازی ‌..

سیدالشهدا یه لحظه دید صداش بلند شد .. وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني، اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني .. بمیرم برات حسین جان .. ببینید اون لحظه امام حسین تو چه شرایطی بود .. لحظاتی گذشت ، *قد قطعوا ببغيهم يساري ..* جلوتر اومد ، آقای ما سیدالشهدا به سمتش اومد ..

سیدالشهدا از اسب پیاده شد مرحوم مقرم میگه که دیدن اتفاقاتی افتاد اونجا .. صدای همهمه داره میاد اونجا لبیک میگن .. تکبیر میگن .. گفتن کارش رو ساختیم .. با یه تیر دو نشون زدیم .. میگه دیدیم حسین ابن علی داره برمیگرده به سمت خیمه ها.. با آستین اشک هاش رو پاک میکنه .. اومد نزدیکِ خانم ها مرحوم مجلسی میگه که بچه ها حیرت زده اند چرا بابا تنها اومد .. اومد نزدیک شد به زینب کبری آهسته نزدیکه گوشش فرمود زینب جان به بچه ها بگو معجرها رو محکم گره بزنن …

_________________________________

متن روضه و توسل به حضرت ابوالفضل العباس (ع)

 

لا حول ولا قوة الا بالله العلي العظيم حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكیلُ نِعْمَ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصیرُ أَسْتَغْفِرُ اللّٰه الَّذِي لَاإِلٰهَ إِلّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّوْمُ الرَّحْمانُ الرَّحِيمُ ذُوالجَلالِ وَ الإِکْرامِ وَأتُوبُ إلَيهِ

به اون ساعتی که تا به دنیا اومد ، انقدر مادرش با ادبه وقتی بدنیا اومد قنداقه شُ خودش روش نشد بیاره محضرِ مولا حدود بیست و یک سال تفاوت سنی خانوم حضرت زینب با حضرت اباالفضل سلام الله علیه هست .. میگن بی بی جانمون این قنداقه رو آورد محضر باباشون امیرالمومنین .. مولا تا یک نگاه کرد دیدن اول از همه دستاشُ از قنداق در آورد .. هی دستاشو میبوسید .. اسمشُ گذاشت ، لقبشو گذاشت ، تا لقبشُ خواهرش شنید گذاشته سقا ، گفت بابا مگه شغل داداشم آب آوردنه؟.. مگه اینه شغلش؟ .. مولا یه نگاهی کرد ، یه سری تکون داد گفت دخترم یه روزی میاد مجبور میشه بره آب بیاره ..

یا رب نکن امید کسی را تو نا امید

به ناامیدی عباس دو دستت رو بیار بالا .. من دیگه امشب روم نمیشه بگم به بی دست کربلا .. اگه کار داری باهاش شروع مجلس هر شب ما همین بوده به بی دست کربلا الهی العفو ..

بگذار به عشق تو گرفتار بمیرم
مگذار که از دوری تو خار بمیرم

بگذار دمی پایِ نگاهت بشینم
مگذار که در حسرت دیدار بمیرم

بی مایه ترینم به خریداری یوسف
دیدن پیرزنه ی کلاف دست گرفته
بعضیا بهش خندیدن گفتن تو چی میخوای تو این صف؟
نمیبینی کیا اومدن یوسف بخرن؟
بار طلا رو نمیبینی؟
کسی با این کلاف به تو یوسف میده؟؟
ی نگاه کرد گفت میدونم کسی با این کلاف یوسف به من نمیده اما دلم خوشه اسمم تو لیست خریدارای یوسفه …
اقاجان شب تاسوعاست
یابن الحسن

بی مایه ترینم به خریداری یوسف
بگذار در این گوشۀ بازار بمیرم

مگذار اجل جای دگر دیدنم آید
بگذار که در کوی تو دلدار بمیرم

ای کاش نگارا وسط روضه ی ارباب
یا در دل سینه زنی یار بمیرم

من هم به اباالفضل قسم هست امیدم
در راه وصالت چو علمدار بمیرم

حالا صداش بزن .. یابن الحسن ..

السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ ..

ای کاش الان جلو حرمش بودیم .. خوش بحال اونایی که الان دستاشونُ تو پنجره هایِ کفُ العباس گرفتن ..*

_________________________________

متن روضه و توسل به حضرت ابوالفضل العباس (ع) – شب تاسوعا

انا فتحنای خدا یعنی اباالفضل
بی دست ما فوق دستها یعنی اباالفضل

هرکس گرفتار آمده آسوده باشد
دارالادای قرضِ ما یعنی اباالفضل

*هرکی گرفتاری داره ، ذکر اباالفضل میگیره
نداره هیچ راه چاره ، ذکر اباالفضل میگیره*

یا کاشف الکرب الحسین ما کلید است
رمز قبولی دعا یعنی اباالفضل

نیم دلش وقف حسن نیمی حسین است
جمع شجاعت با سخا یعنی اباالفضل

دست ردش را ارمنی ها هم ندیدن
باهر غریبه آشنا یعنی اباالفضل

هرجا که شد حرف از کرم یعنی حسن جان
هرجا که شد حرف از سخا یعنی اباالفضل

بر شان او کل شهیدان غبطه دارند
بالانشین اولیا یعنی اباالفضل

اصلا علی را در وجودش جمع کردن
آیینۀ حیدر نما یعنی اباالفضل

یاد قدیمی ها دوباره دم گرفتیم
سقای دشت کربلا اباالفضل

حاجات این جمع کن روا اباالفضل
آبی رسان بر خیمه ها اباالفضل

روی لبم واویلا کسی ندیده توی دنیا
که با لبای تشنه سقا بمیره در کنار دریا

یار و علمدار من منو نزاری تنها ای کاش
به فکر غصه هایِ من باش یه کاری کن غریبم داداش

پاشو ببین ای سقا که حرمله سه شعبه داره
میشه رباب دیگه بیچاره تلظی میکنه شیرخواره

داداش ببین این لشکر چه نقشه های شومی دارن
همه میان به سمتِ خیمه به شوقِ غارت گوشوارم

بعد تو عباسِ من ، تنم میمونه زیر مرکب
دیگه میره اسیری زینب نداره محرمی از امشب

از سر نی میبینی داره میره خرابه زینب
به دستُپاش تنابه زینب تو مجلس شرابه زینب

*گفت داداش دیگه طاقت ندارم همه رفتن عباس مونده .. عاشورا اون موقعی که حضرت ابوالفضل میخواست بره یه ابی عبدالله بود یه حضرت ابوالفضل یه عبدالله ابن حسن امام سجادم که تو خیمه افتاده تو تب داره میسوزه .. وقتی گفت من برم ، گفت داداش تو بری همه لشکرم از هم میپاشه ..
گفت دیگه سینه م طاقت نداره حسین .. قربون این آقا برم ارباب یه نگاه بهش کرد گفت عباسم میشه بری آب بیاری برا بچه ها .. تا عباس این امر رو قبول کرد اول از همه خانوم سکینه تو خیمه ی بچه ها گفت عمو عباسم قراره آب بیاره .. یه نفر دوید تو خیمه ی رباب گفت رباب غصه نخور عباس داره میره آب بیاره.. زدبه دلِ شریعه وقتی صدای تکبیر آخر عباس بلند شد یعنی من رسیدم به شریعه ابی عبدالله وسط لشکر ایستاده بود یه وقت یه نامردی داد زد به خیمه های حسین حمله کنن .. ارباب ما سراسیمه برگشت از صبح عاشورا وقتی ابی عبدالله میرفته به سمت میدان و بر میگشت هشت بار ابی عبدالله وداع کرده هرباری که بر میگشت صدای حسین بلند میشد به تکبیر .. زینب کبرا میگفت الحمدالله حسین برگشت حواست هست چی گفتم؟ الحمدالله داداشم اومد .. اینجا ارباب اومد دید نههیچکسی به خیمه ها حمله نکرده اینا دروغ گفتن .. عباس سراسیمه مشکُ بر از آب کرد از جا که بلند شد گفت
مسیرمو عوض میکنم زودتر آبُ به لبای اصغر برسونم از وسط نخلستونا اومد یه نامردی رفت پشت یک نخلی اول از همه دست راستشو زدن .. (روضه شروع شده ها ) عباس داره میاد دست چپشو زدن مشکو به دندان گرفت شروع کردن به تیر زدن یه تیر به مشک آب زدن دیگه نرفت سمت خیمه ها اینجا دیگه نوشتن ایستاد مسیرشُ عوض کرد .. (الهی بفهمیم چی دارم..) میگم رفت تو دل دشمن همه فرار کردن شمر یه وقت گفت کجا میرید؟ کجا فرار میکنید؟ گفتن مگه نمیبینی عباس داره میادگفت برگرد اون که دست نداره گفتن یه طوری نگاه میکنه همه از ترس دارن فرار میکنن .. ای وای ..

_________________________________

متن روضه و توسل شب تاسوعا

خدا لعنتش کنه گفت صبر کنید الان درستش میکنم .. حرمله ! چیه امیر؟ گفت چشماشو بزن ..‌ نامرد نشست تیرُ تو کمانش گذاشت یه تیر زد تو چشم آقا .. گفت سید ابراهیم هر چی سرمو تکون دادم تیر بیرون نیومد خم شدم تیرُ بین دو تا زانوهام گذاشتم کلاه خود از سرم افتاد یه نامردی چنان با عمود زد … خورد با صورت زمین .. تا خورد زمین همۀ جوهرۀ صداشو جمع کرد فرمود یا اخی .. یه وقت بندِ دل حسین پاره شد .. چرا؟ تا حالا منو اینطوری صدا نزده بود … ابی عبداله اومد دورشُ گرفته بودن یه وقت یه نامرد داد زد گفت حسین داره میاد همه فرار کردن .. ابی عبدالله صدا زد کجا فرار میکنید؟

پاشو علمدار حرم …

دید انقدر تیر به این بدن زدن زخم هایی که بر بدن ابی عبدالله هست همه جای تیر و مخصوصا شمشیر و بعدم نیزه ست اما بر بدن حضرت عباس هرچی زخم بود فقط جای تیر بود.. (میدونی یعنی چی؟ یعنی جرات نمیکردن به عباس نزدیک بشن..) لذا تا افتاد بعضیا شیر شدن اومد بالاسرش گفت ها .. چیه .. پاشو آب که نتونستی ببری لاقل پاشو بجنگ ..

ابی عبدالله نشست کنارش اول از همه سرشُ برداشت گذاشت رو زانوش گفت داداش اومدی ؟..بگم یاد کجا افتادم؟ بگم حسین یاد کجا افتاد؟ یاد اون لحظه ای که باباش سر مادرُ از رو زمین برداشت … گفت علی جان اومدی منتظرت بودم.. حضرت سه تا خواسته داشت .. گفت داداش میتونم یه خواهش کنم؟گفت اگه میشه منو بر نگردون گفت چرا؟ گفت آخه خجالت میکشم از رباب ..
یه خواستۀ دیگه شم این بود گفت تیرو از چشمم در بیار خون هارو از چشمم پاک کن بزار یه بار دیگه ببینمت .. بعد یهو میدونید حضرت چی گفت؟ گفت داداش پاشو برو .. اینا فهمیدن من افتادم الان به خیمه هات حمله میکنن …

ابی عبدالله بلند شد (این روضه م به قصد فرج باشه..) دیگه وقتی بابا از خیمه اومد همه زن و بچه منتظر بودن یه وقت یکی گفت بابا داره میاد .. نزدیک که شد دیدن ای وای .. یه دست به کمر گرفته با یه دست داره اسبُ میاره .. دیگه کسی جرات نکرد بره جلو .. دیدن رقیه رو صدا کردن یا خانوم سکینه … نمیدونم خانوم زینب گفت برو از بابا سوال کن .. (اول از همه اونایی که دختر دارن میفهمن .. دختر خیلی عاطفیِ اومد جلو بابا .. آروم صدا زد عموم کجاست .. یه وقت دیدن رفت سمتِ خیمه عباس عمود خیمه رو خوابوند .. یعنی برید آماده اسارت بشید ..

از سر نی میبینی داره میره خرابه زینب
به دستُپاش تنابه زینب تو مجلس شرابه زینب

دستایِ نامحرم هابلند میشه به رویِ زینب
یه بغضی تو گلوی زینب آتیش میگره موی زینب ..

_________________________________

متن سینه زنی شب تاسوعا

علمدارم بمون ، سپهدارم بمون
درتاب و در تبم ، ابالفضل
زمین خوردم پاشو ، کم آوردم پاشو
کفیل زینبم ، ابالفضل

کم آورده ، پیشت مردی
علمدارم ، وفاکردی
فقط میخوام ، که برگردی

گلامون ، آبرو میخوان
نمیخوان آب ، عمو میخوان
نمیخوان مشک ، سبو میخوان

تا از دستات ، عَلَم افتاد
توو خیمه خواهرم افتاد
چه ترسی توو ، حرم افتاد

میخونه روضه گوشواره
داره میلرزه گهواره
منو راحت نمیذاره

غمت ، چیشده پرچمت
“عباس باوفا ، سقای کربلا”

ای قمرِ علی ، یادآورِ علی
ای هاشمی نَسَب ، ابالفضل
فقط یه طور داداش ، تکون بخور یواش
لشگر میره عقب ، ابالفضل

ببین دارن کجا میرن
سراغ از خیمه میگیرن
مگه از جونشون سیرن

پاشو غوغای تو میشم
خودم‌ دستای تو میشم
قد و بالای تو میشم

دلم داره گله پاشو
جلوی حرمله پاشو
ببین شد ولوله پاشو

میاد از خیمه‌ها فریاد
جواب زجر و باید داد
رقیه از نفس افتاد

نرو ، قسم میدم ‌تو رو
“عباس باوفا ، سقای کربلا”

ای خواهش حرم ، آرامش حرم
امیدِ خواهرم ، ابالفضل
دارم سوال ازت ، بهم بگو فقط
اینجا بود مادرم ، ابالفضل

شنیدی مس چه آهی داشت
نوای قتلگاهی داشت
زیرِ چشماش سیاهی داشت

شده بازوت مثل بازوش
یه روز که رد شدن از روش
جای در موند روی پهلوش

بابا حیدر تنش میسوخت
جلو چشماش زنش میسوخت
یه زن که دامنش میسوخت

یه زخمی که نمک میخورد
جلو مردش کتک میخورد
همینطور داشت تَرَک میخورد
جلو چشماش کتک میخورد

بسم الله الرحمن الرحیم

اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ ….

امام زمان(عج)می فرمایند:جایی كه روضه ی عمو جانم خونده شود من سراسیمه میآم،با عجله.

بی تو شب و روزم جز خون جگری نیست

یک سر بزن این جا ،هر جا تو نباشی خبری نیست

امشب شب اشک، امشب شب دریاست

ما چشم به راهیم ،گفتی که میایی مجلس عباس

امشب شب گریه است، با چشم های بی تاب

گریه برا زینب،گریه برا تنهایی ِ ارباب

مشك و علم افتاد،دست قلم افتاد

با پیكر خونین،ماه شب تار حرم افتاد

***

من آسمان نور و عباس، آفتابم/من شهر عاشورایم و عباس بابم

من کشتی و عباس باشد بادبانم/من جنت و عباس باشد بوستانم

من بیشه ی توحیدم و عباس شیرم/من احمد و عباس ،حیدر در غدیرم

عباس من مرد وفا مرد جهاد است/عباس من باب الكرم، باب المراد است

عباس من لب تشنه و دریاست مستش/عباس من بی دست و عالم زیر دستش

عباس من دریا و عالم تشنه ی او/رود فرات و چاه زمزم تشنه ی او

عباس من یك كربلا عشق و ادب بود/بیرون شد از دریای آب و تشنه لب بود

عباس من صاحب لوای اهل بیت است/عباس من مشكل گشای اهل بیت است

عباس من فرمانده ی كل قوا بود/تنها سپاه من به دشت نینوا بود

عباس من بی دست بود و دست من بود/در روز تنهایی تمام هست من بود

عباس من چون حمزه بر ختم رُسل بود/هر زخم تیغش بر بدن یك باغ گل بود

عباس من در یاری ِ من جان فدا كرد/یك لحظه دست و دیده تقدیم خدا كرد

عباس من با اشك چشم و سوز ِ سینه/در موج دریا دیده تصویر سكینه

عباس من تنها نه پرچم دار من بود/حتی پس از جان دادنش هم یار من بود

عباس من بر آب دریا آبرو داد/از خون پاك خویش دریا را وضو داد

عباس من لب تشنه جان داد/لب های خشكش را به پیغمبر نشان داد

عباس من آثار سجده بر جبین داشت/ارث عبادت از امیرالمؤمنین داشت

قربون جبین شكسته ات

عباس من هم یار من، هم یار دین بود/اجر جهاد او عمود آهنین بود

عباس من هم باغ من، هم یاس من بود/عباس من عباس من عباس من بود

قربون داداشت برم حسین،بهترین لفظی كه میشه گفت همینه:قربون داداشت برم حسین.

 چون صحن من صحن و سرایش می درخشید/تا آسمان گلدسته هایش می درخشید

تنها نه این دنیا مرا یار است عباس/روز قیامت هم علمدار است عباس

فردا قیامت می شود پابست عباس/زهرا شفاعت می كند با دست عباس

كی زاده ی ام البنین فردا گذارد/میثم غلام او در آتش پا گذارد

نمیذاره فردای قیامت بریم توی آتیش ،نه برای اینكه سینه زن او هستیم،اگه یه نفر برای فاطمه گریه كنه،عباس نگهش میداره،من میخوام در ِ خونه ی قمر بنی هاشم آبرو مند بشم میخوام شب تاسوعا یه روضه بخونم.با روضه فاطمه،قمر بنی هاشم یه جور دیگه نگات میكنه:

در ِ آتیش گرفته روی گل پرپر افتاد/بوسه های سرخ آتیش،روی چادر مادر افتاد

یكی بیآد تو این كوچه، به مادرم كمك كنه/حسین زیر دست و پاست،به خواهرم كمك كنه

حالا آبروت بیشتر شد در ِ خونه ی عباس،می خوام روضه بخونم:

آب می خواهم آب،خیمه ها پر شده از تشنگی و رنج و عذاب

ای عمو آب چه شد؟،غیر شرمندگی عباس نداده است جواب

دختری مشك آورد و دنیا به سرش گشت خراب

به دل دشمن زد،قول داده است عمو تا كه بیاید با آب

قول داده است عمو،روی حرفش همه ی اهل حرم كرده حساب

ظهر عاشورا شد،علم افتاد زمین،قائله ای بر پاشد

علم افتاد زمین و از آن لحظه دگر باب جسارت وا شد

ظهر عاشورا شد،عمرسعد ملعون ،سپاه كوفه و شام ایستادند،صدا داره میآد از علقمه،یه وقت دیدند یه عده دارند می دوند،دارند داد می زنند :حسین كارش تموم شد. علم عباس افتاد،علمدارش افتاد.آب چی؟ مشك آب و كه پاره كردیم

ظهر عاشورا شد،علم افتاد زمین،قائله ای بر پاشد

علم افتاد زمین و از آن لحظه دگر باب جسارت وا شد

نیزه ای بالا رفت، وچه دشوار میآن سه نیزه جا شد

دوره كردند او را،سر این كه چه كسی سر ببرد دعوا شد

آخه گرون ترین سر بود

یا اَخا را تا گفت، پسر اُم بنین هم پسر زهرا شد

ساعتی بعد حسین، در سراشیبی ِگودال تك و تنها شد

شعر غرقه گِله است،پای زن های حرم خسته و پر آبله است

زیر تیغ خورشید، سر عباس ، سایه ی این قافله است

دختری سیلی خورد،چون كه بین سر و او چند قدم فاصله است

روضه ی شعر اینجاست، نیزه دار سر عباس چرا حرمله است

زینب و بزم شراب،سر عباس به نی،پاسخ این مسئله است

ابی عبدالله حق داشتید اینطوری گریه می كردید بالا سر عباس،آخه هر كی رفت شما بقیه رو داشتی. آدم وقتی بی كس میشه یه جور دیگه ای گریه میكنه،زینب هم به حسین گفت:داداش جدم رفت،بابا و مادرم و شما دو تا داداشام بودید،مادرم رفت بابام و دوتا داداشام بودند،بابام رفت دو تا برادرم بودند،حسنم رفت دلم به تو خوش بود، تو هم كه میخوای بری زینب دلش رو به كی خوش كنه؟امون از بی كسی،امون از غریبی.وقتی عباس می خواست بره میدون ابی عبدالله فرمود:كجا میخوای بری؟ اَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی تو یار و یاور منی،تو امیر لشكر منی.

من کنار تو هستم و دشمن، گرد جسم تو جشن میگیرد

فکر خیمه بدون تو هرگز ،تو نباشی رقیه میمیرد

تو نباشی خدا به خیر کند، لشکر شام شیر میشود و

تو نبشی خدا به داد رسد ،حرم آماج تیر میشود و

تو نباشی رباب میمیرد، اصغر از تیر سیر میشود و

تو نباشی و من نباشم وای، عصمت الله اسیر میشود و

یک دم از بوی یاس فهمیدم، مادرم بود در کنار تنت

من بمیرم چه ها کشیدی تو ،پیش چشمان مادرم زدند

دیدم از دور ای علمدارم ،پاره پاره شدی به سر نیزه

هر که یک قسمت از تنت را برد، بدنت را زدند بر نیزه

***

دامن كشان رفتی دلم زیر و رو شد/چشم حرامی با حرم روبرو شد

بيا برگرد خیمه ای علمدارم/منو تنها نگذار ای كس و كارم

همه صدا بزنید: یا حسین….. شب تاسوعا دامن اربابت رو محكم بگیر بگو:آقا من رو گرفتی رها نكن…هر چی توانت هست از سویدای دلت صدا بزن با تمام عشقت،صدا بزن:یاحسین….فرج امام زمان رو بخواه:یاحسین……خدایا فرج آقامون برسان.

متن روضه حضرت عباس (ع)

سید مجید بنی فاطمه

السلام علی الحسین
و علیٰ علی ابن الحسین

و علیٰ اولاد الحسین
و علیٰ اصحاب الحسین

همیشه روی لبم ذکر یا اباالفضل است
چرا که حضرت مشکل گشا اباالفضل است

دو دست داده به راه خدا و پس چه عجب
اگر که معنی دست خدا اباالفضل است

به جله جمله ی یا کاشف الکروب قسم
که استجابت صدها دعا اباالفضل است

نمونه است اباالفضل و در مسیر حسین
کسی که شد همه چیزش فدا اباالفضل است

از ابتدا به من آموخت مادرم
تنها دوای درد گرفتارها اباالفضل است

چه ترس دارد از آتش چه ترس از دوزخ
اگر شفاعت هر شیعه با اباالفضل است

فردای محشر وقتی مادر ما فاطمه با پهلوی شکسته وارد محشر میشه… پیغمبر صدا میزنه عزیز دلم…برا شفاعت محبین و عاشقات چی آوردی…؟ یه وقت می بینند مادر من و شما از زیر چادر دستای بریده عباس رو بیرون میاره…

خود امام زمان گفته است می‌آید
به مجلسی که در آن ذکر یا اباالفضل است

بگیر ذکر اباالفضل با امام زمان
ببین که بر لب صاحب عزا اباالفضل است

گفت روزای آخر روضه هر دهه فاطمیه، یا شبای آخر…روضه ابالفضل میخونن… علتش هم اینِ، روضه ی دست شکسته رو باید دست بریده جمع کنه… همه ی ما یه جوری عاشق ابالفضلیم… یه نوحه رو از بچگی زمزمه می کنیم و گریه می کنیم

سقای دشت کربلا (اباالفضل)۳
دستش شده از تن جدا (اباالفضل)۳

اباالفضل یه گریه کن داره برا همه عالم بسه… گفت روز اربعین تا اومدن…زینب یه نگاه کرد دید سکینه داره میره سمت علقمه…گفت عزیزم همه جای عالم گریه کن بابا دختره…یه نگاه کرد گفت: عمه تو برا بابام گریه می کنی… رباب برای علی اصغر گریه میکنه…نجمه برا قاسم گریه میکنه…لیلا برا علی اکبر گریه میکنه…عمه! عموم ابوالفضل کربلا کسی رو نداره…می خوام برا عموم اباالففضل گریه کنم…

هر کی بخواد از بالای بلندی روز زمین بیافته زود دستش رو جلو میاره… دست و جلو میاره صورت آسیب نبینه… حالا آقایی که تیر تو چشمشه… دست بریده از روی بلندی رو زمین افتاد…یه جور صدا زد یا اَخا! اَدرک اَخا… همونجور که امام حسن توی کوچه رو این خاکا می‌گشت گوشواره مادر رو پیدا کرد…راوی میگه…دیدن حسین این خاکا رو کنار میزنه…دیدن یه چیزی رو برداشت…اومدم جلو دیدم دست بریده عباس…صدا حسینت بره امشب کربلا…حسین

گر نخیزی تو زجا کار حسین سخت تر است
نگران حرمم آبرویم در خطر است

قامت خم شده را هرکه ببیند گوید
بی علمدار شده دست به کمر است

داغ اکبر رمق از زانوی من برد ولی
بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است

نیزه زار آمده ام یا تو پر از نیزه شدی
چون ملائک بدنت پر شده از بال و پرت

دستشو انداخت زیر کتف عباس بالا آورد…دید این لبا مثل ماهی به هم میخوره… صورت نگم چه صورتی… صورت متلاشی شده…گفت: آقا من فقط ازت یه خواهش دارم اونم اینه…تا زندم نفس میکشم منو سمت خیمه نبر…آخه من به سکینه وعده ی آب دادم… اگر روضه از شرمندگی اباالفضل بخوای بخونی حرف زیاده… گفت همچین که مشک رو گرفت، دستش رو بریدن…باز میگفت یه دست دیگه دارم…با دندون که مشک رو گرفت…شرمندگی عباس از اونجایی شروع شد که حرمله تیر به مشک زد… حس کرد این مشک داره هر دقیقه خالی تر میشه….

← متن روضه حضرت عباس →

حاج میثم مطیعی

بچه‌های مدافع حرم زینب کبری نقل می کنن:

میگن:اوایل جنگ سوریه اطراف حلب درگیر بودیم یه تعدادی ازبچه های لبنانی حزب الله لبنان هم با ما بودند ، کنارخودِ بچه‌های سوری یکی از روستاهایی که ما مستقر بودیم درگیری خیلی بالا گرفت داعش نزدیک و نزدیک تر شد، تا اینکه اونایی که میتونستن از روستافرارکردن ، رفتن فقط ضعیف هاموندن…بیچاره هاموندن…

اونی که نمیتونست فرارکنه وای چی شد؟!

یادم افتاد عصر عاشورا پسر بچه‌ها فرارکردن…دختربچه ها هِی زمین می‌خوردن هی لباس عربی زیرپاشون گیر می‌کرد…

میگه خلاصه یه تعداد پیرمرد، پیرزن موندن یه تعدادی هم مریضا موندن یه سری زن بابچه‌های کوچیکم موندن…

میگه: داعش منطقمون رو محاصره کرد چند روز از محاصرگذشته بود…

رزمنده‌ها دونه دونه شهید می‌شدن بخاطر مقاومت این رزمنده‌ها می‌گفت نتونستن وارد‌ بشن صبح و شب مشغول دفاع و جنگ بودیم…

میگه: چندروز گذشت؛ماتازه متوجه شدیم انقدرمشغول بودیم؛این بیچاره هایی که داخل روستا مونده بودن آبشون تموم شده بود…

بچه های کوچیک گریه میکردن ، مادراشون شیرنداشتن ، پیرمرد ، پیرزنا ازحال رفته بودن…حال مریضا خوب نبود….

“و عَمَّتی زَینَب تُمَرِّضُنی…” فقط زینب مواظب من بود…زین العابدین فرمود….

میگه :مانظامی هستیم، نظامیا آب دارن، آذوقه دارن. مابرا رزمنده ها ذخیره کرده بودیم مشکلی نبود اما اگه میخواستیم آب وغذا روبه مردم روستا بدیم ، دیگه براخودمون چیزی نمی موند که بتونیم باهاش بجنگیم…

میگه: دوراه داشتیم، یا ما باید تشنه می جنگیدیم یا اوناتشنه جون میدادن…

میگه:شب شد، دورهم جمع شدیم به هم دیگه گفتیم ما یه عمر روضه (ابوالفضل) خوندیم ، یه عمر باروضه های فرات ولب تشنه سقا گریه کردیم؛اصلا همینجور گریه کردیم… ماروانتخاب کردن …حالاماچه جوری سیراب باشیم آه وناله این زن ها وبچه ها روبشنویم؟!

میگه :صبح که شدهمه آذوقه وآب همراهمون روباذکر یا ابوالفضل ، یا ابوالفضل بین مردم تقسیم کردیم

میگه : یه عده ازاونایی که تو جبهه بامابودن ، می جنگیدن ، مجاهد بودن خب شیعه نبودن. سوال شد : این ابوالفضل کیه ؟! یا ابوالفضل ، یا ابوالفضل…شما چیکار داریدمیکنید ؟! مردم روستا سوال کردن…

میگه:ایستادیم براشون تعریف کردیم ، یه کربلایی بود….

یه کربلایی بود…از روز هفتم آب روبستن ، یه سقایی بود ، یه تشنه هایی بودن…

میگه :مجلس روضه شد خیلی از اون سوری هایی که با ما بودن اصلا شیعه نبودن اونا دلاشون ابوالفضلی شد رفتن آب وآذوقه شون روآوردن دادن مردم روستا محاصره تنگ شد …

امشب تواین مجلس چه خبره ؟! اگه کسی بین مانشسته که آبرویی داره به اون آقای باوفا بگه ماقبولت داشتیم امشب اومدیم ، ما با امید اومدیم …

میگه خلاصه محاصره تنگ ترشد اکثر رفقام بالب تشنه شهید شدن دیگه موقعیت موندن نبود … دستور اومد برگردید ، تلفات بالا بو…مامنطقه روخالی کردیم ، مجبور بودیم…اما ماکه رفتیم این داعشی ها اومدن حمله کردن …مردها رو ، زن هارو ، بچه هارو همه روصف کردن دونه دونه سر بریدن به خاک وخون کشیدن…

حالا بریم کربلا…

من یه آقایی رو می‌شناسم

راوی میگه ایستاده بود، یه صدایی همش اذیتش می‌کرد

“فَسَمَعَ الاطفال یُنادونَ العطش العطش “هی بچه ها فریادمیزن عمو.. آب…

وقتی عباس صدای العطش بچه ها روشنید خیلی گرون تموم شد این آب خواستن

آی آماده ای یانه ؟! بیاد قدیمی ها
ای ساقی لب تشنگان۲

ای جان جانانم …سقای طفلانم ۲
داغت شکسته پشت من۲

ای راحت جانم… سقای طفلانم
ای ساقی لب تشنگان

ای جان جانانم سقای طفلانم
من بی برادر چون کنم؟!

با این سپاهِ دون ….در دامنِ هامون
بینم تو را در ابر خون

ای ماه تابانم… سقای طفلانم
ای ساقی لب تشنگان ۲

ای جان جانانم.‌.. سقای طفلانم ۲
خواهم برم درخیمه گه ۲

ای گل تنِ پاکت… پیکر صد چاکت…
ممکن نباشد یا اخا….

گوش بده ، گوش بده آخه اومد پیکر رو جمع کنه ، کنار علقمه عباس هنوز زنده بود…صدازد :”یا اخی ما تُرید مِنّی ؟! می خوای بامن چه کنی ؟! یه وقت منو به خیمه ها نبری ؟!

ممکن نباشد یا اخا ۲
محزون ونالانم… سقای طفلانم

ای ساقی لب تشنگان ۲
ای جان جانانم… سقای طفلانم

برخیز و ای جان برادر کن علمداری
بنما مرا یاری

بی تو غریب و بی معین در این بیابانم
سقای طفلانم

بی تویقین دارم که فردا زینبِ نالان
برناقه‌ی عریان…

گردد سوار از راه کینه با یتیمانم…
سقای طفلانم…

ای ساقی لب تشنگان ۲
ای جان جانانم… سقای طفلانم…۲

شد روزِ روشن پیش چشمم تیره ترازشب
چون معجر زینب ۲

بینم تو را در موج خون ۲
ای دُرّغلطانم… سقای طفلانم

ای ساقی لب تشنگان ۲
ای جان جانانم سقای طفلانم ۲

چی شد یهو چه اتفاقی افتاد ؟! گفتم ؛ عباس یه صدا می شنید…

بعضی ازمقتل ها نوشتن:

” فَسَمعَ الاطفال یَتَصارَخون العطش ” یعنی بچه ها ، تشنه ها فریاد می زدن ، داد می زدن …

” فَرَکِب فَرَسَه ” سوار براسب شد ،

” و اَخَذَ رُمحَهُ والقِربَه “

مجلسی نوشته: مشک روبرداشت، نیزه روبرداشت، ” وقَصَدَ نحوُ الفرات ” رفت سمت آب ، لشکر روشکافت تعداد زیادی رو به درک واصل کرد…

“حتی دخل الماء ” تا به آب رسید داخل آب شد…چه آبی بود این آب؟! چه هابه روز حرم آورد این آب ….این بندمشک راکه گرفت به روی دوش ، آب رو پر کرد…راوی میگه :

“فََلمّا اَرادَ اَن یَشرَبَ غُرفة من الماء ” دست برد زیرآب ، آب رابالا آورد … ” ذَکَر عَطَشَ الحسین “

ای حسین…

یاد تشنگی امام حسین و بچه هاش افتاد

” فَرَمَی الماء ” آب رو روی آب ریخت …
رود می گفت؛ که یک جرعه مرا می نوشد ۲

عشق می گفت: که نشناخته ای سقا را…
با سرانگشت خودش روی تن آب نوشت ۲

دیدی آیا لب خشک پسر مولا را…آب نخورد..
آب پاکی روی دست آب ریخت

ای به قربان صفای دست او …

شب تاسوعاست مقتلم  رو می خونم برا امام زمان می‌خونم …

راوی میگه:

” وَ مَلَأ القِربَه ” مشک روپرکرد

” وحملها علی کِتفِه الاَیمن ” روی دوش راست انداخت …

” وَ تَوَجَّه نُحوَالخَیمه ” حرکت کرد چقدر امیدوار ، بچه ها منتظر…عموش رفته آب بیاره… اما یه اتفاقی افتاد ، جلو راهشو گرفتن راهشو بستن…

دیشب من یه حرفی زدم روضه علی اکبر …گفتم ؛ دور علی اکبر رو گرفتن…گفتم:”وَاحتَواهُ القَوم…”گفتم: دور امام حسینم لحظه های آخر جمع شدن …اینجا راوی میگه:

” وَ اَحاطوا به مِن کلِّ جانِب ” دورش حلقه شدن، ” فَحارَبهم ” آقا شروع کرد جنگیدن، جنگ نمایانی کرد تا اون نامرد اومد ضربه ای زد به دست راستش،

“فَقَطَعها “
افتاد دست راست، خدایا؛ ز پیکرم ۲

بر دامن حسین رساند دست دیگرم …
خدایا می‌خوام ، می‌خوام این مشک رو برسونم خیمه …

آقا، شب تاسوعاست من امشب روضه می خونم… قرار شد برا امام زمان بخونم

مشک را روی کتف چپ انداخت …
دستم چپم به جاست اگرنیست دست راست …

اما هزار حیف که یک دست بی صداست ۲
یه وقت ضربه ای آمد ملعون دست چپ روهم قطع کرد…

دست چپ وراستش انداختن
از چپ واز راست بر او تاختن ۲

اما هنوز عباس امیدش نا امیدنشده بود،
درمشکِ تشنه جرعه ی آبی هنوز هست

هنوز مشک آب داره
اما به خیمه ها برسد باکدام دست ؟!

ولی قول داده آب روباید به علی اصغر برسونه… راوی میگه:

” فَحَمَل القِربَه بِاَسنانِه ” به ناچار مشک رو به دندان گرفت … اما ” فجاءو سهمٌ فَاصابَ القِربَه ” تیر آمد به مشک اصابت کرد… اینا فهمیدن باید چیکارکنن عباس از پا در بیاد….”و اُریقَ مائهاُ ” جلوی چشم‌هاش آب روی زمین ریخت…

بعضی ازمقاتل نوشتن ؛ میدونی چی شد اینجا ؟! دست راست رو زدن خیالی نبود …دست چپ روزدن خیالی نبود…مشک رو به دندان گرفت به راهش ادامه داد اماوقتی تیر به مشک خورد…راوی میگه ؛ “فَوَقَفَ العباس متحیرا…” عباس متحیر یه لحظه ایستاد…نمی دونست بایدچیکار کنه ؟! نمی دونست چه کنه ؟! آقا حیران شد… سرگردان شد …

آب آبِ تشنگان زد آتشم
خجلت از سقایی خود می کشم …

رفیقم مریضه یا ابوالفضل

کاش از اول نام من سقا نبود
یا دراین دشت بلا دریا نبود…

اینا دیدن حالش دگرگون شد فرصت ندادن، به برادرش اباعبدالله اقتدا کرد، “ثم جاءه سهمُ الآخَر فاصابَ صدرَه ” یه تیرآمد به قلبش نشست مثله برادرش…

یا امام زمان ….ای قطب عالم امکان

” فَانقَلَبَ عن فَرَسِه ” از روی اسب به زمین افتاد

به سینه داشت تیری و..۳

ز اسبش تا زمین افتاد

دوباره تیربا شدت به قلب اوفرو می رفت۲

ای خدا بدونِ دست کسی که تنش پر ازتیر است خداکند ز بلندی فقط زمین نخورد….

برادر رو صدا کرد… عزیز دلم… برادرم بیا… امام حسین آمد امام حسین آمد…

اربا اربا دیدن اکبر امانم را برید

قطعه قطعه دیدن عباس جانم را گرفت …

امام زمان منو ببخش

وقتی امام حسین اومد بالای سرش دید دست هاقطع شده …مشک پاره شده ، تیربه سینش خورده…

بعضیامیگن تیربه چشمش زدن …عمود آهن به سرش زدن … (منو ببخش یا امام زمان اگه تومقتل نمیدیدم نمی‌گفتم) دو تا پا کنار علقمه افتاده بود تاحسین برسه پاهاشو قطع کردن …

← متن روضه حضرت عباس →

حاج محمود کریمی

به نام او هوالباقی
به میدان می روی ای اولین و آخرین ساقی

من از ابروت فهمیدم
که هم جبار و هم قهار و هم رحمان و رزاقی

ابالفضلی و عباسی
تو هم استاد پیکاری و هم استاد اخلاقی

جهان دارالشفای توست
که هم محشور هم مشهور در انفاس و آفاقی

وفا، غیرت، ادب، تنها؛
برای این همه مفهوم در یک تن تو مصداقی

قواعد ریخته برهم
تو هم مقصود زُهادی و هم منظور عُشاقی

برای کشتن مردم
خدا داده به چشم تو عجب ابروی خلاقی

برای کربلا رفتن
به ما خیل گنهکاران فقط مشغول ارفاقی

برو اما بیا حتماً
رسیده از علی اصغر برای تو چه ابلاغی

بیا با مَشک یا بی مَشک
رقیه بسته با دست تو در خیمه چه میثاقی

عمو بیایی ها !! ما غریبیم…بابام دیگه هیچ کس رو نداره…

به دستت دست می شویی
ندیدم در کسی اینقدر مهجوری و مشتاقی

به کف الاَیمَن و ایسَر
دو تا دستت دو تا سروند افتادند در باغی

غم مَشک و غم اصغر
دو چندان می کند در سینه ات هر داغ را داغی

تمام دشت می گویند
أدر کأساً وناوِلها الا یا ایها الساقی

خبر پاشیده شد از هم
سپاه دشمنان با یک نفر پاشیده شد از هم

به دست یک نفر هم نه
سپاه اینچنین با یک نظر پاشیده شد از هم

دم رود آمد و آن رود
دلش با دیدن قرص قمر پاشیده شد از هم

به دورش حلقه کردند و
گُلی در کنج گلدان با تبر پاشیده شد از هم

رباب و اصغر و بابا
پس از او بینشان تیر سه پر پاشیده شد از هم

و او هم پهلویش انگار
شده چون پهلویی که پشت در پاشیده شد از هم

عمود خیمه، بر فرقش
عمود آهنین افتاد و سر پاشیده شد از هم

سادات ببخشید، من نمیدونم شما چه قدر ارادت به عموجانتون دارید، بچه سیدا … عباس بچه‌های حسین رو خیلی دوست داره….شما اگه یه روزی عموجانتون رو یادتون بره اون شما رو فراموش نمیکنه …ما رو هم فراموش نمی‌کنه ….

سرش پاشیده شد اما، دل بابا برایش بیشتر پاشیده شد از هم، ام البنین فرمود: هر چی بگید به سر بچه ی من عمود آهن زدن من باورم نمیشه..از کجا این حرفا رو میارید ؟ این بچه رو من بزرگ کردم .تو صفین خبرش به من رسید کسی جرأت نمی کرد نزدیکش بشه .. حتی صفین هم …هیچ کی حریفش نبود …

خود امیرالمومنین که می رفت بجنگه اینا فرار می کردن .دوباره می رفت رجز میخوند .سه چهارتا دیگه می رفتن دوباره حریف فرار می کرد .مولا تا میومد میشناختنش.. فرار می کردن .صدا زد عباسشو .مولا با لباس مبدل رفت سراغ این قهرمان سپاه معاویه .اون فکر کرد یکی دیگه است…

عباسش رو آورد تو خیمه گفت: بابا !جان لباست رو با من عوض کن .چهارده سالش بود ….گفت: چشم برا چی ؟ گفت این حریف لباس منو میشناسه من میرم فرار میکنه .چهارده سالش بوده لباسش هم قد امیرالمومنین بوده….مگه این شیر بچه رو مگه میشه بهش عمود آهن زد ؟ نه حالا ما گفتیم …ولی واقعا زدن…یه خورده فکر کرد شروع کرد گریه کردن…یعنی بچه ام دست نداشت اون موقع؟

اومد جلوی عباس …این پا رو گذاشت رو پای ابالفضل، رو رکاب …اسب رو نگه داشت .گفت …عمود آهن هم دستش بود …گفت : عباس تویی ؟

از صبح تا حالا هر چی میایم به حسین برسیم جلو راه ما سبز میشی ؟

دست نداشت .تیر مشک خورده افتاده .به قول خودش فرمود : دیر اومدی .یه زمانی اومدی که من دست در بدن ندارم. گفت تو دست نداری، من دارم .چنان عمود آهن رو بالا برد …”عَمَدَ الحدید …بکربلا خَسَفَ القمر…”کلاهخود تو سر فرو رفت …بعضیا که میگن کلاهخود مونده بود …سر متلاشی شد …کی میتونه منو ،از تو جدا کنه

داداش ..بالا سرِ علی اکبر تو از من دفاع کردی …

کی میتونه منو، از تو جدا کنه
بالا سر تو کی، ازم دفاع کنه؟

پاشو بریم باهم ….

پاشو بریم به خیمه ها …داداش
پاشو پناه من… داداش …
پاشو تو رو خدا …

پاشو بریم باهم… داداش
بریم به خیمه ها… داداش
پاشو پناه من… داداش
پاشو تو رو خدا …

مشکی که با هزار زحمت رسید به آب
بیچاره طفلکِ شیرخواره‌ی رباب

آب به خیمه نرسید فدای سرت
پاشو برگرد خیمه کس و کارم

تو امید منی،حتّی بدون دست
پاشو یه کاری کن که کمرم شکست

ما تویِ علقمه، ولی حرم بدون من
پاشو که دشمنت… داداش

خیمه رو دوره کرد
پاشو به دادمون برس

خدا به خیر کنه،به حال مادرا
چادرِخواهرا، خلخالِ دخترا

یه یا علی بگو…داداش
پاشو با من بیا….داداش

تا نزده کسی… داداش
تو گوش دخترا …

یه موقع هست میگن بچه بابا نداره بزنیدش اما اینا همه میگن دیگه عموشون نیست راحت باشید….یا صاحب الزمان ….

← متن روضه حضرت عباس →

حاج محمد رضا طاهری

دارم می شنوم ناله ها رو عمو آب
گرفته همه خیمه ها رو عمو آب
شنید آسمون این صدا رو عمو آب

امروز وقتی خواست میدان برِ، گفت: داداش! سینه ام سنگینی میکنه، کی نوبت من میشه؟ ابی عبدالله فرمود: برو عبّاسم… چه وداعی داشتند… چند قدم میرفت پشت سرش حسین گریه میکرد… برمی گشت دست برگردن هم گریه می کردند…اما دوسه قدم از خیمه ها دور نشده بود،یه وقت دیدن نازدانه مشک خالیِ آب رو آورده… عبّاس اومد تو خیمه ها دید جایی که نمناک بوده زمین، پیراهنهای عربی رابالا زده،شکمهاشون رو گذاشتن رو زمین…

نمیشه رباب و بی طاقت بینم، بریدم
تحمل ندارم جسارت ببینم، بریدم
حرم رو تو بند اسارت ببینم، بریدم

میارم، شده جون بدم آب و اینجا میارم
میارم، فرات به پابوس دریا میارم
میارم، برا اصغر آب گوارا میارم

میرم تا بشه انتقام بابام رو بگیرم
میرم تا بدونن به ارباب عالم وزیرم
میرم تابرای غریبی زینب بمیرم

حسین جان

دلم ریخت، تا بارونِ تیرا به روی سرم ریخت
دلم ریخت، جلو مادرم آروم آروم پرم ریخت
دلم ریخت،دیدم قطره قطره امید حرم ریخت

دلم ریخت

بمیرم که زینب به جزما پناهی نداره
بمیرم بجز رفتن کوفه راهی نداره
بمیرم خدایا رقیه گناهی نداره

فرمود: به شیخ کاظم سبطی، هر سواری که میخواد روزمین بیفته اول دستاش رومیذاره با صورت رو زمین نیوفته، من که دست نداشتم بتونم عمود قرار بدم…

باید به لبم جگر می آمد ،عباس!
در پیش تو عمر سرمی آمد، عباس!

ای کاش که بیش از به زمین افتادن
از چشم تو تیر در می آمد ،عبّاس!

مبهوت شدم توانِ گفتارم نیست
یارایِ سخن ندارم و یارم نیست

ای حرمله این تیرنبوده آخر
یک نیمه ی صورتِ علمدارم نیست

با همین تیر،علی اصغر رو ذبح کرد….. “فَذُبِحَ الطِفلُ مِن الورِید اِلی الورید ، مِن الُذُنِ اِلیَ الاُذُن…”

اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ، اَلْمُطیعُ لِلَّهِِ وَلِرَسُولِهِ وَلِأَمیرِالْمُؤْمِنینَ، وَالْحَسَنِ والْحُسَینِ

چه خبرِ امشب حرمِ اباالفضل؟ ای کاش میون زائراش بودیم اونجا….

درعلقمه صدای دو مادر به تو رسید
شرمندگیِ من دوبرابر به تو رسید

باب الحوائجِ همه ی خیمه های من
سقاییِ حریم پیمبر به تو رسید

یه عمریه منتظرم بودم به من بگی داداش،چه موقعیِ هم به من گفتی….

من تشنه دوباره برادر شنیدنم
حالا صدا بزن که برادر به تو رسید

ازدست دادن تو مرا ورشکست کرد
باشد ولی شفاعت محشر به تو رسید

یک مرتبه کنار بدن عباس پیر شد….” لمّا قُتل العبّاس، بانَ الانکسارُ فِی وجهِ الحُسین علیه السلام”….

پشت و پناهِ یکی ودو روز من، نه
یک جبل الرحمه از برابر من رفت

بس که بلند است هلهله به گمانم
کوفه خبردار شد لشکر من رفت

زینب یک به یک به اهل حرم گفت وای
اباالفضل رفت،وای معجر من رفت

همه‌ی قیامت منتظر قدوم فاطمه است ،پیغمبرسؤال میکنه: دخترم برای شفاعت امت من چه آورده ای؟ می بیند دستهای بریده عباس رو روی دست میگیره، میفرماید: برای شفاعت همه ی اهل محشر این دودست بریده کافیِ…

ای قد بلندِ طایفه ی قد بلندها
ماندم چگونه نیزه و خنجر به تو رسید

فهمیده اند کشتن تو کشتن من است
بیهوده نیست این همه لشکر به تو رسید

نذرت قبول خوب فدای علی شدی
هر کینه ای که ماند زخیبر به تو رسید

فرقت عمود خورد، عمود حرم شکست
ارثِ سرشکسته ی حیدر به تو رسید

وقتی سر تو بند نشد روی نیزه ها
بی معجری به خیمه و معجر به تو رسید

قبرتو کوچک است گناه رباب چیست
می گشت در پی علی اصغر به تو رسید

آب تو حرم اباالفضل افتاد، سرداب درخطر بود، معمار خوبی آوردند، علامه سید بحر العلوم دید معمار ایستاده، گفت چرا شروع نمی کنی به تعمیر؟…. گفت: اول سوال منو جواب بدید، گفت: بگو ببینم این قبر،قبر عباسِ؟گفت آره قبر عمومِ، گفت: آخه من شنیدم عموتون قدِ رشید داشته،اما این قبر،قبرِ یه بچه است…. دید سید عمامه برداشت، صدازد: وَالله،فَقَطَعُوهُ بسُیوفَهُم اِرباً اِرباً..

علمدار!

بذار باز لوایِ حرم رو،رو دوشت،علمدار!
بیا و بگیر باز سرم رو رو دوشت،علمدار!
بلند شو بذار دخترم رو رو دوشت،علمدار!

پناهم نکن بی پناهم برادر، می افتم
نرو تکیه گاهم برادر، می افتم
کنارت میشه قتلگاهم برادر اباالفضل

علمدار!

نه مشکی برات مونده دیگه نه دستی، علمدار!
شکسته کنارت که دیگر شکستی، علمدار!
همه شیرشدن تا که چشماتو بستی، علمدار!

یه موقعی حسین رسید بالای سر عباس دید یه نفرداره جوشن رو بیرون میکشه یه نفر پیراهنو….. تا ابی عبدالله رو دیدند فرار کردند، فرمود: کجا فرار می کنید؟برای این که دل ابی عبدالله رو بسوزونند…یه نفر داد می زد،می گفت: نترسید هرکی الان دیگه میخواد بره سمت خیمه ها میتونه…. علمدارش روی زمین افتاده….

بلند شو
نبینم یلم روزمینه، بلند شو
تا اشکام و دشمن، بلند شو
که شمر روی سینه ام نشینه، بلند شو

روایت میگه: کنار بدن عباس دیدند داره داد میزنه حسین… “فَبَکی الحُسَین بُکاءً شَدیداً”

علمدار!
یه رحمی به این مادرای حرم کن ،علمدار!
یه کاری برا دخترای حرم کن،علمدار!
یه فکری برا معجرای حرم کن،علمدار!

نباشی

می پاشه دیگه لشکر من ،نباشی
اسیری میره خواهر من، نباشی
می سوزه روی دختر من، نباشی

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا